فرق علت با دلیل در مباحث فلسفی
تفاوت علت با دلیل
علت همواره در برابر معلول به کار می رود؛ به این معنا که مثلاً می گوییم آتش علت و حرارت معلول آن است . بنابراین، کلمه علت را درباره پدیده های عالم خارج به کار می بریم که در آنجا سخن از ایجاد، سببیت و تأثیر و تأثّر موجودات بر یکدیگر است.اما کلمه دلیل درباره مفاهیم ذهنی انسان استعمال می شود، چنانکه مثلاً می گوییم: برای اثبات فلان مدعا باید دلیل اقامه کرد.
مغالطه خلط علت و دلیل
یا در کجا باید گفت علت و در کجا باید گفت دلیل
در میان عامه مردم دو کلمه «علت و دلیل» معمولاً مترادف و هم معنا در نظر گرفته می شوند و توده مردم آنها را به جای یکدیگر به کار می برند. این امر علاوه بر خطا بودن، موجب برخی خطاها و مغالطات دیگر نیز می شود .
مغالطه خلط علت و دلیل هنگامی رخ می دهد که هر یک از این دو به جای دیگری به کار گرفته می شود. در این مغالطه منظور این نیست که چیزی را که علت است دلیل بنامیم یا برعکس، بلکه منظور این است که اگر در جایی در مقام بحث از پدیده های خارجی هستیم و در واقع، باید به تبیین روابط علّی و معلولی آنها بپردازیم،در عوض، به جنبه ذهنی و بحث از چگونگی حصول عقیده ای خاص مشغول شویم. همچنین اگر در جایی در مقام بحث از دلیل واستدلال برای یک مدعا هستیم؛ یعنی می خواهیم تبیین کنیم که اعتقاد به گزاره ای خاص چگونه و با چه مقدماتی برای ما حاصل شده، در اینجا نیز پرداختن به جنبه خارجی و بیان روابط علّی و معلولی مغالطه خواهد بود.
مثال اول :
گزاره زیر را در نظر می گیریم. «آهن در اثر حرارت منبسط می شود». درباره این گزاره دو نوع برخورد و سؤال وجود دارد. گاهی ممکن است از کسی بپرسیم که تو از کجا می دانی که آهن در اثر حرارت منبسط می شود و دلیل تو برای این مدعا چیست. آیا شخص در پاسخ می تواند بگوید که من شخصاً آزمایش کرده ام و دیده ام که آهن در اثر حرارت منبسط می شود. همچنین ممکن است به عنوان دلیل مدعای فوق بگوید من از فیزیکدانها شنیده ام که همه فلزات در اثر حرارت منبسط می شوند و چون می دانم که آهن نیز یک فلز است، نتیجه می گیریم که آهن در اثر حرارت منبسط می شود. اما برخورد دیگر با گزاره فوق این است که بپرسیم که آهن چرا و به چه علتی در اثر حرارت منبسط می شود؛ یعنی چه فعل و انفعالاتی ایجاد می شود که طی آن حرارت دادن آهن به انبساط منجر می گردد. در پاسخ به این سؤال که پرسش درباره جهان خارج است؛ مثلاً می توان گفت که حرارت موجب افزایش حرکت مولکولهای آهن می شود و این افزایش حرکت فضای بیشتری می طلبد که در نهایت، به افزایش حجم، یعنی انبساط آهن منجر می شود. چنانکه ذکر شد مغالطه خلط علت و دلیل وقتی اتفاق می افتد که هر یک از این دو به جای دیگری به کار گرفته شود.
مثال دوم:
مغالطه خلط علت و دلیل در مباحث فلسفی معمولاً به نام خلط مقام ثبوت و اثبات شناخته می شود. مقام ثبوت همان جنبه وجود پدیده ها در عالم خارج است، مانند رابطه علّی و معلولی پدیده ها و مقام اثبات جنبه ذهنی و روابط میان مفاهیم گزاره است؛ مانند رابطه مقدمات و نتیجه یک استدلال. در اینجا به دلیل پیچیدگی موضوعات فلسفی از ذکر مثال در این باب خودداری می کنیم، اما نکته ای را درباره تحلیل رفتار انسانی یادآور می شویم که اگر رفتار انسان بر پایه دلیل گرایی باشد ملازم با نظریه اختیار و آزادی است و اگر بر پایه علت گرایی باشد ملازم با نظریه جبر خواهد بود. برای نمونه، در اینجا می توان این رباعی منسوب به خیام را شاهد آورد که:
من مِیْ خورم و هر که چون من اهل بود
مِیْ خوردن من به نزد او سهل بود
مِیْ خوردن من حق ز ازل می دانست
گر مِیْ نخورم علم خدا جهل بود!
این رباعی را می توان مصداقی برای مغالطه خلط علت و دلیل دانست، زیرا به نظر می رسد که شاعر درصدد توجیه مِیْ خوردن خود و استدلال برای صحت و درستی آن است، اما در بیت دوم به جای استدلال و ارائه دلیل برای مدعای مورد نظر، به بیان علت می خوردن می پردازد. مغالطه یا غلط دیگری نیز در اینجا نهفته که در بیان علت نیز علت موهوم و نادرستی ذکر شده است، با این فرض که علم پیشینی خداوند به افعال ما موجب جبر و سلب اختیار از ما می شود. در حالی که در هر دو مورد خطا کرده و لذا بهترین پاسخ به او همان پاسخی است که آن شاعر گفته است که:
علم ازلی علت عصیان کردن
نزد عقلا ز غایت جهل بود!
برگرفته از کتاب مغالطات علی اصغر خندان
- ۹۷/۰۲/۰۴