خردخواهی و خودخوانی

زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. سقراط

خردخواهی و خودخوانی

زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. سقراط

سلام خوش آمدید

۱۷ مطلب با موضوع «نوشته های خودم» ثبت شده است

انتشار جزوه کاربردی فلسفه علم به زبان ساده

 

دانلود جزوه فلسفه علم

  • به طور خیلی خلاصه و در یک جمله می‌­توان در تعریف فلسفه علم گفت که فلسفه علم، مطالعه روش­‌های علوم است. یا روش‌­شناسی علم. یا منطق علم (و نه علم منطق). فلسفه علم به عنوان مطالعه فلسفی مفروضات، مبانی، ماهیت و پیامدهای علم تعریف می­‌شود. در فلسفه علم مفاهیم اصلی مشترک علم تجربی بررسی و روشن می‌­شوند. مفاهیمی مانند تبیین (explanation)، تأیید (confirmation)، پیش‌بینی (prediction)، نظام‌مندی (systematization)... و ارتباط همه این مفاهیم با ساختار نظریه علمی نیز مورد بررسی قرار می‌گیرند. تاریخ و فلسفه علم، رشته‌­ای است که به خود نظام علم می‌پردازد. ساختار علم، اجزاء، تکنیک‌­ها، مفروضات، محدودیت‌­ها و ... را بررسی می­‌کند. تاریخ و فلسفه علم یک رشته دانشگاهی است که فلسفه علم و تاریخ علم را در بر می­‌گیرد.

این جزوه که در حدود 17 صفحه تنظیم شده است خلاصه کاربردی کتاب‌­های «فلسفه علم در قرن بیستم نوشته دانالد گلیس ترجمه دکتر حسین میانداری» و چند کتاب دیگر همچون «مقدمه‌ای بر فلسفه علم (مبانی فلسفی فیزیک) رودلف کارناپ» است که حاصل نکته‌­برداری­ها و خلاصه‌­های نویسنده است. با خواندن این جزوه یک شَما و تصویر بسیار کلی از فلسفه علم به دست می‌­آید و فرد را برای ورود به مباحث تخصصی‌­تر و کامل­‌تر فلسفه علم آماده می­‌کند. برای دسترسی به این جزوه از طریق آدرس وب سایت رسمی حمیدخسروانی https://hamidkhosravani.ir/ اقدام کنید.

فهرست

مقدمه

فصل اول

فلسفه علم چیست؟

توضیح ترکیبات این اصطلاح

فلسفه چیست؟

علم چیست؟

فلسفه علم چیست؟

دلیل نیاز به فلسفه علم

فصل دوم

علم و شبه علم

شبه علم

وجوه تمایز علم از شبه علم

فصل سوم

روش علم

استقراء 

مسئله: آیا علم بر پایه ی استقراء است؟

پاسخ دانشمندان به هیوم

نقد دیدگاه استقراء در مقام توجیه

فصل چهارم

روش ابطال­گرایی

مقدمه

عناصر ابطال­‌گرایی

نقدها بر ابطال‌­گرایی

فصل پنجم

روش انقلاب‌­های علمی توماس کوهن

مقدمه

ساختار انقلاب‌­های علمی

مراحل تغییر نظریه­های علمی در تاریخ علم

قیاس‌­ناپذیری پارادایم‌­ها

میراث توماس کوهن

 بخشی از فصل اول

فلسفه چیست؟

پاسخ به این سوال خود بحثی فلسفی است. قبل از فهمیدن شنا باید در آب افتاد یعنی شنا را با شنا فهمید؛ پس فلسفه را باید با فلسفه ورزیدن و درگیر شدن با آن فهمید. به ازای هر پاسخی به این سوال یک مکتب فلسفی وجود دارد. تعریف یونانی فلسفه همان تعریف معروف «وجود به ما هو وجود» است که مشترکات متافیزیکی موجودات را بررسی می­‌کند. این تعربف برای فلسفه علم زیاد کارآمد نیست. زیرا بیشتر تعریف مابعدطبیعی است. فلسفه موضوع واحدی ندارد. حتی روش واحدی هم ندارد.

تعریف موقتی: پرسش­‌هایی که انسان با آن روبرو است بطور کلی به دو دسته تقسیم می‌­شوند:

پرسش‌­های بسته: مثلا آیا در کرات دیگر حیات وجود دارد؟ ویژگی اینگونه سوال‌ها این است که فعلا نمی‌دانیم پاسخ را اما روش‌ها برای رسیدن به پاسخ مورد اجماع است.

پرسش­‌های باز: اصلا خود حیات چیست؟ بین فیلسوفان زیست­‌شناسی اختلاف وجود دارد. یا آیا عدد در جهان خارج از ذهن وجود دارد؟ بین فیلسوفان ریاضی اختلاف وجود دارد. از کجا شروع کنیم؟ با چه روشی شروع کنیم؟ چه فرضیاتی را قبول کنیم؟ اختلاف وجود دارد.

حالا پرسش باز تعریف فلسفه است. حتی تعریف وجود نیز پرسش باز پیرامون فلسفه متافیزیک است که نمی‌­دانیم برای جواب از کجا آغاز کنیم؟ فلسفه رشته‌­ای با سوالات چندین هزارساله و پاسخ­‌های متناسب با مکتب فلسفی فیلسوف و سایر اطلاعاتی که ما از جهان به دست آورده‌­ایم. مثلا آیا اراده آزاد «اختیار» وجود دارد؟

علم چیست؟

باز این یک پرسش باز فلسفی است. یکی از پرسش‌­های فلسفه علم است که علم چیست؟ اختلاف در تعریف آن وجود دارد.

تعریف موقتی: نهادی اجتماعی است که در پی کشف حقیقت درباره جهان خارج یا ساخت نظریه‌­هایی به لحاظ تجربی و عملی و کارامد است.

صنف عالمان دانشگاهی در پی دو هدف هستند:

  1. پرده‌­برداری از اسرار جهان
  2. ساختن نظریه‌­هایی که از نظر تجربی و پیش بینی رویدادها به لحاظ ساخت ابزار کارامد باشد.

نکته: فیلسوفان علم بر سر اینکه هدف علم کشف حقیقت است یا تولید نظریه­‌های کارامد اختلاف نظر دارند. طرفداران مورد اول را رئالیست­ می‌­گویند و مورد دوم را ابزارگرا می­‌گویند.

فلسفه علم چیست؟

کندوکاو فلسفی درباره مبانی و نتایج علوم تجربی.

تعریف به مثال: یکی از اصلی‌­ترین سوالات فلسفه علم این است که ماهیت علم تجربی چیست؟ سه پاسخ به طور کلی وجود دارد:

  1. پاسخ تجربه‌­گراها: تنها و تنها مفاهیمی جواز به کارگیری در علم را دارند که مستقیم یا غیر مستقیم با تجربه در ارتباط باشند. (ماجرای جان اسنو و شیوع وبا در قرن نوزدهم که فرض گرفت میکروب‌­های آب در لندن باعث بیماری شد و این تایید تجربی نیز شد).
  2. عقل­‌گراها: موفقیت علم در گرو استفاده از اصول بدیهی و به کار بستن آن‌هاست. تجربه تنها منبع نیست. امری متغیر و وابسته به فرد است. در حالی که معرفت‌، مستقل از فرد، زمان و مکان است و ضرورت منطقی دارد. مثل علوم ریاضی و عقلی. مدافعان آن دکارت و فیزیک عقلی است. اما علومی داریم که ریاضیاتی نیستند مثل زیست‌­شناسی که برای توضیح گونه­‌های انواع زیستی مدل تجربی ارائه می‌­دهند و مثل هندسه اقلیدوسی اصول موضوعه ندارد که هرچقدر بالا می‌­رود نتایج علمی از قواعد منطقی استنتاج شوند.
  3. جمع‌­گراها: ملاک علمی بون توافق و اجماع جامعه علمی است. نقد: ما به دنبال دلیل توافق می­‌گردیم نه خود توافق.
  • حمید خسروانی

برخی از دوستان برایشان محل سوال است که چرا برخی پستها را انگلیسی یادداشت میکنم با اینکه ظاهرا مخاطب انگلیسی زبانی ندارم. به دلایل زیر برخی پستها را انگلیسی مینویسم:

1. تمرین و تقویت رایتینگ خودم که به تبع آن دوستانی که سری به این پست ها میزنند برای آنها نیز هم تمرین ریدینگ و هم تمرین رایتینگ محسوب میشود.

2. تلاشی برای تجمیع کلمات تخصصی زبان انگلیسی فلسفه و کلام و عرفان اسلامی و محلی برای رجوع به آن.

3. در ضمن که گفته من مخاطب انگلیسی ندارم؟ شاید دارم. وُلا

4. محلی یرای رفع و حل مشکلات چکیده نویسی.

 

نکته: آیا من خیلی به انگلیسی مسلطم؟ و قصد فخرفروشی دارم؟ پاسخ هردو سوال منفی است. اگر من برای هر کاری که میکنم بخواهم این را در نظر میگیرم که آیا مخاطب گمان میکند که من مثلا ریا یا فخرفروشی کرده ام باید میرفتم در غارهای سفیدکوه زندگی میکردم و هیچ فعالیت اجتماعی نداشتم درحالی که همانند حضرت علامه طباطبایی (ره) قائلم که انسان واقعا و ذاتا و طبعا اجتماعی است به این معنی که تمام رشد و کمال او در گرو زیست اجتماعی است. بنابراین به این مسئله هرگز توجه نکرده ام و نمیکنم. همچنین شاید تسلط کافی بر زبان انگلیسی نداشته باشم ولی این دلیلی نیست که دست از تلاش بردارم. 

 

  • حمید خسروانی

 

.

Hi everyone. I want to introduce one book that is very practical and important for every researcher and student of Islamic philosophy, theology, mythology, theosophy, and so on. Pay attention that every religious study on Christianity or Jewry also needs this book because all of the Abrahamic religions have one essence and substance: "monotheism." Well, it's called "the study Quran" written by Seyyed Hossein Naser and his research team. Whereas he is one of the most critical thinkers of perennial wisdom and someone that study in this school has to have domination over all of the religions, even eastern school, so he is professional at the correct translation of the Holy Quran. They have used the best literary and mystical equivalents versus Quran verses. So when we want to write one English essay on those subjects, we can reference this book and find the match of our intended word. E.g. the word "motahharoon" in verse 80, "al-wagi ah" what is its equivalent? In most of the Quran translations comes the verb of to clean or to clear while in this book comes to pure, see: "none touch it, save those made pure." Other than its good syntax.

Hamid khosravani

 

 

 

  • حمید خسروانی

When our mind becomes empty of any image or concept, on the other hand, with an open mind, all feelings and emotions created in our soul or heart also become destroyed. We are, and we become one evacuated existence. We are = ourselves. Pure Being. My mean of being means to be. In other words, or the better words we become = pure awareness. Pure intuition. Pure see. Pure insight. Well, so, what is god? Where is god in this debate? God is this pure intuition that we are and other things and existences. To Islamic philosophy, say 'a reality' or in the arabic language, say ' wāqiʿyatun mā.' in the persian language 'chizi'. Truth is the perception of that Self of reality is the reality, not that it be false or dreams. The Self of reality is god, not this god itself is one thing. God is Self of existent and Self of Being. But the vital matter is that being and fact are pure mind concepts we extract from external existences. In other words, our minds created them. They are creatures made of our mind's hand. God provided comes to our home that we are cleared and washed up of concepts like being and reality. we Continue this problematic debate. Wait.
Yes, I know that my English writing is weak. So only pay attention to my mean.

Hamid khosravani

 
  • حمید خسروانی

 

A few days ago, I published a one-note about a book about purity, clearing, and cleaning of imagination's power of humans from everything other than God. I understood that the Statements of this book are mainly like Buddhism's teachings about clearing the mind from everything. If the mind became vacant of any concept, then what will remain? Well, nothing. Yes? Or no? maybe God is not "thing." That's right? I don't know presently. If in its book spoken from the aim of its teachings is to come of God to our body and soul, unless, does Is God something that enters whitin us? Is God a thing, or is he nothing? Or, more challenging of that, is God one person? It seems that God is the same as nothing. But on the one hand, God is a thing when we speak of him, and he is nothing when we don't talk of him. It is one paradoxical proposition. But in fact, it isn't. because I think and in my epistemology, concepts like 'thing' and 'nothing' are actually and, in the truth, mental and subjective. In the real world, these concepts have no a factical being. Only and only God is pure intuition or, let me say, pure, absolute awareness. I will soon Continue this discussion inshallah. If you have something to say, say it below.

 

 

 

 

Hamid khosranvani

 

 
  • حمید خسروانی

غالب فیلسوفان بزرگ اگزیستانسیالیسم چه شاخه الحادی آن مثل کامو، سارتر و داستایوسکی و چه شاخه الهی آن از جمله کگارد مطالب و تاملات فلسفی خود را با زبان ادبیات داستانی چه به صورت رمان و چه به صورت داستان کوتاه بیان کرد­ه ­اند. اما پرسش این است که چرا؟ چرا اینها نیز همانند تجربه گراهای سلف انگلیس یعنی لاک، هیوم و بارکلی و یا همانند مکتب رقیب خود یعنی پوزیتویست­های منطقی از جمله اگوست کنت، راسل، ارنست ماخ، حلقه وین که سردمدار این حلقه ویتگنشتاین و کارل پوپر هستند حرفهای خود را به صورت تحلیلی، شفاف و ساده بیان نمی کنند؟ چرا مثلا نمی گویند این مدعای من است و این هم دلایل آن؟ یا الف ب است ب ج است پس الف ج است؟ ادعای من فلان است و بهمان است زیرا...؟  این پرسشی بنیادین است که اگر به آن پاسخ داده نشود ممکن است عوامانه و ژورنالیستی اگزیستانس­ها را یا یاوه ­سرا خطاب کنیم و یا یک ریشخند مغرورانه­  علمیِ آکادمیک بزنیم و مثلا بگوییم اصلا آنها فیلسوف نبودند آنها نمی دانستند فلسفه چیست و قس علی هذا. بنابراین تلاش می کنیم پاسخی حداقلی برای این پرسش بیابیم. اگر پاسخ را بیابیم بعید است که دیگر با اگزیستانس­ها درگیر شد و یا آنها را متهم به بی­سوادی کرد بلکه شاید آنها را فیلسوف به معنای کلمه دانست.

سرنخ جواب به دغدغه ­های فلسفی و اساسا تعریف آنها از فلسفه بر می گردد. دغدغه­ های فلسفی در طول تاریخ فلسفه به طور کلی به دو دسته تقسیم می­ شده­ اند یک دسته  متافیزیکی و معرفت­شناسانه محض است که هنوز که هنوز است بر سر آنها بحث و جدل است. مثلا وجود و ماهیت، جوهر و عرض، تقدم معرفت­شناسی بر وجودشناسی، مباحث زبانی، مباحث منطقی و... این دسته مباحثی درجه دوم محسوب می­گردند به این معنی که هیچ دردی از انسان را درمان نمی­کنند و فیلسوفان از روی کنجکاوی و ارضای حس وسواس­ گونه عقل جزئی استدلالگر به سراغ آنها رفته ­اند. اما دسته دوم مباحث مربوط به خود انسان و دردهایش و سوالهایی است که پاسخ آنها به اندازه زندگی برای فیلسوف مهم است. اینها دغدغه ­های درجه اول نامیده می شود به این معنی که انسان گویی هدفی جز آنها در زندگی ندارد. این دغدغه­ های وجودی سرانجام فیلسوف را به یکی از سه راه می کشاند. یا به جنون، یا به خودکشی با به ایمان. جنون را نیچه تجربه کرد، خودکشی را صادق هدایت­ها و ایمان را امثال کگارد.

باری بحث بر سر این است که چرا آنها برای دغدغه­ های دسته دوم ادبیات داستانی را انتخاب کردند؟ به طور کلی دو پاسخ می ­توان داد. یک پاسخ این است که انسان موجودی بسیار پیچیده است با دردها و سوالهای بی جواب؛ پس زبانی هم که م یخواهد با آن سخن بگوید زبانی پیچیده می­طلبد. زبان داستان بالاخص زبان رمان در حالی که به ظاهر ساده و قابل فهم و شیرین است در عین حال زبانی به شدت پیچیده است. در یک رمان فلسفه، روانشانسی، کنایه، مثل، تمثیل، آموزش، تعلیم و تربیت، نقد جامعه روزگار، نقد هستی، به تمسخر کشیدن دنیا و هزاران مقوله­ انسانی نهفته شده است اما در ظاهر اصلا دیده نمی ­شوند. در سطح رویین داستان جز با دو سه تا کاراکتر اصلی و چند کاراکتر فرعی که با هم زنجیره­ایی از روابط را تشکیل داده اند نمی­ بینیم. هر داستانی پروتاگونیست و آنتاگونیستی دارد و جدال بین آنها؛ اما در پس این چند کاراکتر و روابط ساده آنها اقیانوسی از احساسات، عواطف، عشق، مرگ، زندگی، پوچی، نهیلیزم، خودکشی، ایمان، نجات، رستگاری، دین، خدا، انکار خدا، خیانت فردی، خیانت جمعی، حسادت، رذایل اخلاقی، فضایل اخلاقی، درستی، نادرستی، غم وشادی، ناامیدی و هزاران ابعاد انسانی نهفته می بینیم. در یک دیالوگ ساده مثلا وقتی یک شوهر از زن خود می­ پرسد دیروز کجا بودی؟ این گزاره سه کلمه دارد. یک گزاره استفهامی است اما در پس این سه کلمه چندین درد و چندین دغدغه نهفته است که با تحلیل شخصیتها و روابطشان به دست می ­آید. مدعای فیلسوف مثلا این است که زندگی پوچ است اما به نظر شمای مخاطب چگونه این مسئله­ پیچیده را در قالب استدلالِ مثلا ضرب اول از شکل اول قیاس ارسطویی پیاده کند؟ یا آن را مثل پوزیتویستهای منطقی بیان کند که اگر p آنگاه q و اگر q آنگاه r پس p r. در فنداسیون و اسکلت زیرین هر داستان مدعایی وجودی و انسانی نهفته است که بر روی آن هزاران دیالوگ و مونولوگ و شخصیت سوار شده است. نویسنده تلاش می ­کند برای بیان مقصود فلسفی و وجودی خود یک زندگی را به ترسیم بکشد تا اینکه مثلا در یک جمله خود را خلاص کند که فلان است و بهمان زیرا بیسار... و خلاص.

پاسخ بعدی به پرسش این مقاله که کمی منطقی است ما را به مقصود نزدیکتر می ­کند؛ و آن این است که زبان داستان زبان تمثیل است و تمثیل در عرض قیاس و استقراء این مزیت را دارد که سعی نمی­کند برای شخص مخاطب باور و عقیده ایجاد کند بلکه وضعیت موجود و مدعای خود را ترسیم می­کند و به تصویر می ­کشد. به جای اینکه یک قانون کلی ارائه دهد و آن را در قالب قضیه­ کلیه ارائه دهد و مثلا بگوید هر الفی ب است پس هر ج د است مقصود و سخن و مدعای خود را در قالب گزاره­ های جزئیه و شخصیه بیان می­کند. فیلسوف اگزیستانس داستان­سرا از فیلسوف پوزیتویست منطقی باهوش­تر است زیرا وقتی سخن خود را در قالب گزاره­های جزئیه و شخصیه با زبان داستان بیان می­ کند مخاطب خود را در حالت طلق و آزادی قرار می­دهد که خود را جای شخصیت ­های داستان بگذارد و مخاطب از خودش بپرسد که اگر من جای شخص A یا B بودم چه تصمیمی می­ گرفتم و یا شاید تسلیم تصمیم و اراده کاراکتر شود و شاید هم نشود. اما تاثیر روانی و تکوینی GENETIC خود را می­گذارد به همین خاطر هم هست که زبان کتب مقدس مثل عهد قدیم و جدید و قرآن زبان تمثیل و داستان و قصه است. به دلیل ضیق و کمی فضای این مقاله مجبور به فشرده کردن و خلاصه کردن مطلب شدیم اما در مقالات دیگر تلاش می­شود هرکدام از وجوه مذکور را با تفصیل بیشتری پی گرفت.

این مقاله بنده را همراه با سیاه مشق اینجانب میتوانید در صفحه 7 و 8 هفته نامه «ویرنامه» نیز مشاهده کنید.

 

 

 

دریافت
حجم: 5.64 مگابایت
توضیحات: هفته نامه ویرنامه

 

 

 

 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۵۲
  • حمید خسروانی

نزدیک ده سال از فیلم inception ساخته کریستوفر نولان می گذرد. دو سال پیش که این فیلم را دیدم گاهی سوالی که برای همه مخاطبین این فیلم پیش می آید برای بنده نیز سوال می شد که در پایان فیلم، شخصیت اول این فیم یعنی «دام کاب» که دی کاپریو نقش آن را بازی می کند به دنیای واقعی برگشت یا خیر؟ یا توتم و فرفره ایی که (در سطوح خواب ها برای یادآوری به خودشان که بدانند در خوابند و باید به سطح قبلی یعنی واقعیت برگردند) آن را به چرخش در می آورند و اگر نایستد یعنی هنوز در خواب به سر می برند، در سکانس آخر فیلم میبینیم که می چرخد و بدون ایستادن، فیلم به پایان میرسد. آیا در پایان فیلم نیز کاب در سطحی از خواب به سر می برد؟

 

 

اخیرا که این سوالها برایم جدی تر شد مصاحبه کارگردان این فیلم در دانشگاه پرینستون را مطالعه کردم و با سخنان جالبی مواجه شدم. در پاسخ به یک دانشجوی فلسفه که از او همین سوالها را میپرسد می گوید که آیا شما میتوانی ثابت کنی الان در خواب نیستی؟ 

Think about it this way: can you prove that you are not dreaming? No? You'll still keep living your life anyway. We don't have our own spinning tops, but we manage to deal with it. Maybe this means that all subjective levels of ؟reality are valid. What even is reality anyway, maaan

پاسخ نولان یادآور همان مسئله مهم سوفسطائیان است که «به غیر از خود من و تخیلات من واقعیتی وجود ندارد». زیرا هر سطحی از زندگی ما چه حالا که بیداریم و چه وقتی که در خوابیم همه و همه اندیشه های من است و هرکدام برای خودش واقعیت محسوب می گردد.

کریستوفر نولان در ادامه می گوید در هر سطحی که از زندگی به سر میبریم چه خواب چه بیداری چه خیال و... به عنوان سطحی از واقعیت معتبر محسوب می گردند. ایراد بزرگی که به سوفسطائیان گرفته میشود و برای اولین بار توسط جورج ادوارد مور در قرن نوزده بیان شد بر نولان هم وارد است؛ که آقای نولان شما که می گویی هر سطحی از زندگی واقعیت است و بر این پایه معتر نیز هست، ملاک شما از واقعیت چیست؟ سخن شما در ظاهر فلسفی و قشنگ است اما در پشت این سخن این ایراد بزرگ وارد است که تا ما ملاکی و تعریفی از واقعیت نداشته باشیم نمی دانیم که واقعیت چیست. پاسخ شما از دو حال خارج نخواهد بود که یا میگویید  ملاک واقعیت «منم» که دوباره  اشکال می شود منظور از من چیست؟ من که ملاک نشد، من فقط ثابت میکند که ورای «من» شبیه به من نیست نه اینکه ورای من واقعیتی ندارد. یعنی همه اش تکرار ادعا است نه استدلال. یا میگویید که ملاک واقعیت همین دنیای واقعی است که در آن زنگی می کنیم اشکال اساسی اینجا وارد است که همین سخن شما ادعای شما را نقض می کند. اینگونه که اگر ملاک واقعیت همین دنیاست پس ورای این دنیا واقعی نیست بلکه خواب و خیال است. 

 

  • حمید خسروانی
تفاوت مثال نقض و برهان خلف

یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ سوال هایی را مطرح کردند که بار گذشته در مورد آزمایش ذهنی بود و برای شما نشر دادم که شاید درخور افتد این بار هم سوالاتی را پرسیدند که باز شایسته دیدم که برای استفاده شما عزیزان انتشار بدهم. 

 

 (سلام ممنون از پاسخ خوب و روان شما 

متشکرم 
من سوالای زیادی برام پیش میاد مخصوصا الان که این مباحث مطالعه میکنم 
دو سوال دیگه برام پیش اومده 
۱) تفاوت مثال نقض و برهان خلف 
۲)تمثیل ارابه که تمثیلی از افلاطون هستش رو مطالعه کردم و میخواستم بپرسم آیا این تمثیل چطور میتونه یک استدلال باشه 
ممنون میشم کمکم کنید برای بیشتر دانستن)

 

سوال اولتان: ابتدا یک مثال میزنم بعد مشخص می کنم که ویژگی های برهان خلف چه هستند و فرق آن با مثال نقض چیست.

فرض کنید شما یک کارشناس آب و هوا هستید و به من می گویید

۱اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد آنگاه سیل جاری می شود.

۲و اگر سیل جاری شود آنگاه پل های قدیمی تخریب می شوند.

نتیجه آنکه: اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد آنگاه پل های قدیمی تخریب می شوند. (قیاس شکل اول ارسطویی)

حالا من یک شهروند هستم و با نتیجه ی استدلال شما مخالفم و حرفتان را قبول نمیکنم. شما برای اینکه ثابت کنید که حرفتان صحیح هست از برهان خلف استفاده می کنید و روش آن اینگونه است که به من میگویید که: اگر حرف من که کارشناس آب و هوا هستم اشتباه باشد باید نقیض نتیجه ام درست باشد. حالا نقیض نتیجه استدلال بالا این است که:  (اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد پل های قدیمی تخریب نمی شوند.) اما این نتیجه وقتی با یکی از مقدمه های استدلال بالا همراه می شود نتیجه ایی ظاهرالفاسد و ظاهرالباطل پدید میاورد. اینگونه که مقدمه یک را میاوریم و یک برهان از شکل سوم ارسطویی درست می کنیم:

۱اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد آنگاه سیل جاری میشود. (مقدمه یک استدلال که دو طرف قبول دارند.)

۲اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد پل های قدیمی تخریب نمی شوند. (نقیض نتیجه که من به شما می گفتم درست است.)

نتیجه: اگر سیل جاری شود آنگاه پل های قدیمی تخریب نمی شوند. (در تضاد با مقدمه دوم استدلال بالا که هردو قبول داریم.)

همانطور که می بینید نتیجه با مقدمه دوم استدلال بالا که هردو طرف توافق داشتیم که درست است در تضاد است و چون به تضاد رسیدیم پس مقدمه دوم من شهروند یا همان نقیض نتیجه استدلال شما که من میگفتم درست است، فهمیدیم که اشتباه است. اینگونه نتیجه میگیریم که نتیجه استدلال شما یعنی کارشناس آب و هوا صحیح است.

 

پس مادر برهان خلف بالا سه کار کردیم:

۱.فرض می‌کنیم نتیجه آن استدلال نادرست باشد.

۲. فرض نادرست بودن استدلال، به یک تناقض یا نتیجه غیرممکن می‌رسیم.

۳. از تناقض نتیجه می‌گیریم که فرض نادرست بودن حکم، اشتباه بوده و حکم اثبات می‌شود.

اگر تا اینجای کار مشکلی داشتید بفرمایید تا پاسخ دهم.

شباهت این برهان با برهان مثال نقض این است که در هردو ما با رسیدن به یک تناقض، معرفت مییابیم و فرق آنها این است که در مثال نقض ما یک برهان می آوریم که نتیجه را باطل کنیم اما در برهان خلف برعکس است یعنی یک مثال نقض می آوریم که ثابت کنیم که نتیجه درست است.

اما در مورد سوال دومتان باید عرض کنم که این تمثیل یک مثالی برای روشن کردن استدلال و ایضاح مطلب بیان میشود و خودش به تنهایی یک استدلال کامل نیست.  

 

توضیح: حمید خسروانی

 
 

 

  • ۳ نظر
  • ۲۱ فروردين ۹۸ ، ۰۵:۱۷
  • حمید خسروانی
My Master Thesis subject is the substance from AL-Farabi view

 

 

substance from AL-Farabi view

Hi, everyone. Before I talk with you, I must say that my English language is weak. Know this point in every post that I will put on my blog. If you see every kind of Language mistake in my writing, I have, please tell me. Thanks.
My Master's Thesis is on the subject of substance but from farabi view. Till now, I understand that this philosopher is significantly Affected by Aristotle's organon, special in this subject. I mean that Aristotle in his organon has trends to quiddity till being. He diagnosed two substances: primary Substance and Secondary substance. The substance of the first is the same external being, for example, "this human" or "this pen," but the substance of the second is the conception of that external thing or is quiddity. But Aristotle, in the metaphysical back of his idea and says that substance is one, and it is an external thing.
Now mister farabi is significantly trends to the first Aristotle idea. He divides existence into the section: Bing and quiddity. Then he divides quiddity into a section: substance and attribute. This was the abstract of my research till now.
Now the question is, Why does farabi put substance Of divisions of quiddity not being?
It is very problematic. Be wait till the Next results and say your idea, please. Thanks.

 

 


Hamid khosravani

 

 

 

 

 

 

 

 

                                        

  • ۰ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۳۲
  • حمید خسروانی

 

انسان کیست؟ آیا انسانی وجود دارد؟

 

- پیدا نکردم. آه­! یافت نمی­ شود.

- چرا؟

- گشتم، نبود، نگرد، نیست! انسان را می­ گویم. تمام کوچه­ پس­ کوچه­ ها را گشتم، به خدا سوگند که نبود.

البته من او را از زمان تولد تاکنون ندیده­ ام اما با صفاتی که برای او ذکر کرده­ اند، گشتم. حتی نشانی­ های او را گفتم. همه می­ گفتند چنین موجودی با این صفات تا کنون ندیده ایم.

آخر مگر می­ شود چنین چیزی؟ انسان! کسی ندیده باشد؟ البته تا دلت بخواهد انسان ارسطویی می ­دیدم و می ­­بینم. حتی آدرس­ها را از خود انسان­­های ارسطویی می ­­پرسیدم. حتی خود تو هم، حتی من هم انسان ارسطویی هستیم.

انسان ارسطویی چیست و کیست؟ چه می­­ دانم، می ­­گویند در یونان باستان کسی به نام ارسطو بوده که خیلی ادعا داشته که همه چیز را می­ داند، هرچند به نظرم دیوانه ­­ایی بوده که تا دلت بخواهد سنگ در دل چاه انداخته است و تا حالا هزاران عاقل تلاش کرده ­اند سنگ­ هایش را در بیاورند اما نتوانسته ­اند. برای خودش خوب دیوانه ­ایی بوده است! حالا بگذریم.

این آقا در تعریف مفهوم انسان گفته است: "حیوان به اضافه ناطق". خلاصه ­اش یعنی یک موجود یک سر و دوپایی که بلد است مثل طوطی سخن بگوید، برای خودش وسیله اختراع ­کند و خلاصه کار خودش را یک جورایی راه بی ­اندازد. البته ارسطو فراموش کرده این را اضافه کند که آنقدر سرگرم اسباب بازی ­های ابداع دست خودش می ­شود که آخر سر اسباب­ بازیی اختراع می­ کند که همان، خودش را می­ بلعد یا له می ­کند یا به فنا می ­دهد به هر طریقی که بشود. 

بله! اینگونه موجودی را اگر انسان بدانی تا دلت بخواهد دیده­ ام. اما عزیز دلم مسئله اینجاست که این تعریف انسان نیست که ارسطو­خان گفته است. این تعریف حیوان دوپای عاقل یا حیوان پیشرفته ­­ی کنجکاو است. نه اینکه زورش از سایر حیوانات بیشتر باشد؛ چون زور فیل یا شیر یا پلنگ از او بیشتر است، بلکه فقط زیرکی و رندیش از بقیه بیشتر است. بلد است که به طور مثال فضاپیما اختراع کند و به جای تخریب یک سیاره مثل زمین، برود ده ها سیاره دیگر را هم خراب کند. وقتی به این موجود ارسطویی فکر می ­کنم یاد کودکی خودم می ­افتم که از سر کنجکاوی و البته کمی حسادت و بدجنسی اسباب­ بازی ­های خواهرم را می ­­شکستم که هم او را از آن اسباب بازی محروم کنم و هم بفهمم که چه چیزی در درون آن شی هست. هرچند آخرش می­دیدم که هیچ چیزی نبود جز چند قطعه­ ی خشک پلاستیکی و در نهایت چیزی جز پشیمانی، تنهایی و کتک­های مادرم نصیبم نمی ­شد!

فرق دیگری که این موجود با سایر حیوانات دارد، این است که یک بازیی به نام ماسک ­بازی بلد است! بله ماسک­ بازی. یعنی مثلا برای اینکه فضای بیشتری بین سایر حیوانات پیدا کند و دایره ­ی تیله بازیش را روی کره زمین بیشتر کند، ماسک تظاهر بر صورت خود می­­ زند و خود را پیشرفت می ­­دهد به همین راحتی. یا یک ماسک خیلی قشنگی دارد که وقتی آن را بر صورتش می ­زند خود­به ­خود، دیگران شانه هایشان را زیر پای او قرار می­ دهند و او مثل آب خوردن از این شانه­ ها بالا می ­­رود و می ­­تواند منظره­­ های بیشتری ببیند.

                                                       

به هر حال قدرت عجیبی در ماسک ­سازی و ماسک ­زنی دارد. البته اگر این موجود حمل بر توهین نکند، یک ذره­ کوچولو حماقت و خل­ بازی هم دارد و آن این است که وسیله هایی به نام تلفن و کامپیوتر و اینترنت اختراع می­ کند که خودش را از تنهایی درآورد و جامعه را به هم نزدیک­تر کند، اما به­ جایش تنهایی خود را بیشتر کرده است. فاصله­ های زمینی و فیزیکی و افقی و سطحی را کم کرده، اما به جایش فاصله ­های آسمانی، متافیزیکی و عمودی و عمقی را از بین برده است.

ملاک خوبِ تربیت فرزند چنین موجودی این شده است که فرزندی قدرتمند در آینده از نظر علمی و مالی بسازد که بتواند هم­ نوعان بیشتری از خود را در زیر استثمار و سلطه­ بگیرد. پس ملاک موفقیت در میان این موجودات، استثمار و سلطه­ ی بیشتر است. هرچه قدرت سلطه و نفوذ بیشتر باشد موجود موفق تری خواهی بود. حالا با همه­ ی این تفاسیر و تفاصیل من در عجبم که ارسطو­خان یونانی ­نسب، دردش  به کله ­ی من، چگونه و با چه توجیهی انسان را اینگونه تعریف کرده است.

- عزیزم، ارسطو انسان را تعریف نکرده بلکه یک حیوان پیشرفته را تعریف کرده است.

حالا بگذارید کمی هم از انسان سخن بگوییم؛ همو که هرچه می­ گردیم پیدایش نمی کنیم. البته فقط ما نبوده ­ایم که گشته ­ایم، خیلی­ ها قبل ما هم گشته ­اند و پیدایش نکرده ­اند؛ مثلا "دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست/ گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما/ گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست."

                                                            

اما چه کنم دلم برای انسان تنگ شده است. کارهای زیادی با او دارم، سوال های زیادی دارم که تنها او جوابشان را می­ داند. هرچند الان در حال حاضر بعد از تلاش­ های بسیار و انتشار در روزنامه­ ها، به حرف شیخ رسیدم که آقاجان یافت نمی ­شود که نمی ­شود که نمی ­شود که نمی ­شود. البته قبل اینکه ببینیم این انسان کیست، این را اضافه کنم که تا دلت بخواهد شبه­ انسان دیده ­ام؛ کاریکاتورهای انسان؛ انسان ­نما­ها؛ نیمچه ­انسان ­های کال، انسانی که جنین بود اما خودش به دست خودش، خودش را سقط کرد و نگذاشت که بشود به انسان و در وسط  انسان شدن ماند و متوقف شد. پس او نیز امیدم را ناامیدکرد و رهایش کردم. "زین همرهان سست عناصر دلم گرفت..."

طبق یک قاعده­ ی عقلی و منطقی، قبل از جست و جوی چیزی یا اثبات وجود چیزی، باید ماهیت و چیستی او را شناخت و سپس دست به اثبات وجودش یا عدمش زد. مثلا تا ما ندانیم خداوند چه صفات و ویژ­گی­ هایی دارد اثبات وجود او سالبه به انتفاء موضوع است؛ یا در یک کیسه به دنبال غذایی به نام شپنکا گشتن قبل از دانستن ویژگی ­های آن امری بیهوده و احمقانه است.

پس قبل از پیدا کردن حضرت انسان، باید بدانیم چه صفاتی دارد بعد ببینیم هست یا نیست. طالبان و جویندگانی چون بنده در تاریخ کم نبوده ­اند که ویژگی­ هایی ذکر کرده­ اند. ملای بلخی در جایی گفته است: "شیر خدا و رستم دستانم آرزوست،" یا در جای دیگری گفته: "نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست." پس صفات انسان را باید در زیست و شخصیت کسانی  چون محمد(ص) و علی(ع) و اسطوره ­هایی چون رستم دستان جست­ وجو کرد.

در قرآن، خطاب به پیامبر اسلام گفته می ­شود: «وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»(۱) تو دارای اخلاق بزرگی هستی؛ تعریف افلاطون از اخلاق بزرگ را می­ پسندم که گفت کمال اخلاقی انسان وقتی است که دارای پنج ویژگی رفتاری باشد: (عقلانیت، عدالت، صداقت، عفت و شجاعت)؛ یا در آیه دیگری خدا به پیامبر می ­گوید: «پس به برکت رحمت الهى با آنان نرمخو و پرمهر شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعا از پیرامون تو پراکنده مى ‏شدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل ‏کنندگان را دوست مى دارد.» (۲) عدالت و سخاوت حضرت علی از ویژگی ­های برجسته اوست و آرزوی هر انسان آرمانی است. همچنین معرفت و علم او نسبت به راه­های اسمان که گفت «من راه های آسمان را از راه­ های زمین بهتر می ­شناسم.»(۳) از رستم نیز مبارزه با نفس و اخلاق پهلوانی زبان­زد است.

                                                        

با جمع این ویژگی­ ها و صفات،  قرن­ها به دنبال چنین انسانی بوده­ اند و مردمان کنونی و آینده نیز آرزوی دیدن چنین انسانی را در سر می­ پرورانند. اما هرچه گشتند و گشتیم نبود که نبود که نبود! کسی چه می­ داند، شاید مردمان برای آنکه دستشان به خرما نمی رسید و برای رهایی از یأس ناشی از این واقعیت که تنها هستند و چنین انسانی دیگر یافت نمی­ شود که تکیه بر او دهند، اسطوره ساختند و به امید پیدا کردنش به جنون رسیدند.

نمیدانم، من که گشتم نبود... اگر شما پیدا کردید مردمان را صدا کنید. البته چند ویژگی هم از من به یادگار داشته باشید: "او را اگر پیدا کردید بدانید به همه ­ی آدم­ها به یک چشم نگاه می ­کند؛ سایه مهرش شامل همه­ ی موجودات می ­شود؛ وعده دروغین نمی­دهد؛ بر سر تمام عهد­های خود می ­نشیند؛ هیچ­کاری نیست که از او برنیاید و هیچ سوالی نیست که بی­ پاسخی قانع کننده رها بگذارد."

دیروز که از پیدا کردن چنین انسانی عاجز شده بودم و هیچ شایسته­ ی درد و دلی پیدا نمی ­شد که سر بر سینه ­اش بگذارم و زار زار گریه کنم، تصمیم گرفتم که به گورستان بروم و با مردگان سخنی بگویم! گفتم شاید در میان این رفتگان کسی پیدا و دقایقی سنگ صبورم شود. همچنان که در کنار سنگ قبرها رد می­ شدم و نوشته­ های روی قبر­ها را می­ خواندم، ناگهان این نکته به ذهنم آمد که این­ ها نیز روزی مثل همین جماعتِ حاجب و ملول بوده­، مدتی زیست کرده و حالا نیز بدتر در خواب و حجاب فرو رفته ­اند. پس با که می خواهی سخن بگویی.

سر خود را کج کردم و به میان غریبستان تاریک زندگان برگشتم. چه روزگاری است که نه در شهر، نه در کوه، نه در جنگل، نه در بیابان و نه در گورستان انسانی پیدا نمی­ شود؟

انسانمان آرزوست...

 

نویسنده: حمید خسروانی

 

منابع:

۱. قرآن کریم سوره مبارکه قلم آیه۴

۲. قرآن کریم سوره مبارکه آل عمران ۱۵۹

۳. کشف الیقین56- نهج الحق، 240- نهج الحق، ص 346- نهج البلاغه، خطبه 189/5.

    مثنوی معنوی


 

  • ۲ نظر
  • ۰۲ فروردين ۹۸ ، ۰۴:۵۲
  • حمید خسروانی
خردخواهی و خودخوانی

دکتر حمید خسروانی دانش‌آموخته حقوق و فلسفه
آدرس وبسایت رسمی. از سال ۱۳۹۹ مطالب من در این وبسایت منتشر می‌شود:
https://hamidkhosravani.ir/

آخرین نظرات
نویسندگان