چند روزی است مسئله ایی به شدت من را به خودش مشغول کرده است، که من چرا ادامه تحصیل در رشته ی حقوق را رها کردم و سر از رشته ی فلسفه درآوردم، و پشت سر هم فلاش بک به گذشته ام میزنم، یعنی از روزی که کودک بودم و یادم میاید تا اکنون. با اینکه اگر حقوق را ادامه میدادم و حتی اگر همین الان هم شروع کنم میتوانستم و میتوانم بهترین موقعیت شغلی را برای خودم فراهم کنم. اما مسئله اینجاست که چرا دست به چنین کاری زدم. کاری که به نظر همه ی اعضای خانواده ام و حتی دوستانم و حتی شمایی که دارید این مطلب را میخوانید به غایت احمقانه و سفیهانه به نظر می آید. بله من به خانوده ام و شما حق میدهم که چنین فکری کنید، چون هر آدم مقتصد و آینده نگری حق دارد که من را سرزنش کند. اما مسئله به این سادگی ها هم که شما فکر میکنید نیست. حالا توضیح خواهم داد. برگردیم به اصل مطلب که من داشتم گذشته ام را مرور میکردم، یاد ایام آخر دبیرستان و اوایل دوره کارشناسیم افتادم که یک سره با این اندیشه درگیر بودم که آدمی بهترین کاری را که در این عمر کوتاه میتواند انجام دهد چیست؟ اگر به دنبال پول و ثروت بروم و روزی در پیری به این نتیجه برسم که راه را اشتباه آمده ام آنگاه چه خاکی و گلی بر سر بگیرم؟ زیرا عمر، گذشته و راه برگشت محال است. عمر آدم چون کوتاه است و یک بار بیشتر فرصت ندارم بنابراین باید قبل از دست زدن به هرکاری ببینم عقلانی است یا خیر. بنابراین با خودم این استدلال را چیدم که من چه ثروت مند ترین و معروف ترین آدم ها شوم و چه فقیر ترین آدم ها باشم، روزی با خاک یکسان میشوم و همخواب موران و سوسکان خواهم شد، بنابراین باید دست به کاری باثبات تر از این ها بزنم. بعد راه ادامه تحصیل و علم را انتخاب کردم، اما در این که چه رشته ایی را ادامه دهم به شدت و بسیار درگیری ذهنی داشتم، از یک طرف به برخی رشته ها علاقه داشتم و از طرفی حق انتخاب یک رشته بیشتر نیز نداشتم، این مسئله حتی تا اوایل خدمت سربازی نیز همراه من بود مثلا وقتی که در میدان صبحگاه پادگان رژه میرفتم به این مسئله فکر میکردم، اگر رشته ی کارشناسی ام یعنی حقوق را ادامه بدهم، چون موضوع اش را متغیر و اعتباری دیدم بلافاصله دست از آن برداشتم (منظور از متغیر یعنی حقوق در هر مملکتی و در هر دوره ایی دچار تغییر و تحول میشود زیرا تمام گزاره های آن ارزشی و باید و نباید است. و منظور از اعتباری یعنی برای مسائل آن مابه ازای عینی در خارج نیست) البته من بدون دانستن این موضوع و به صورت شهودی به این مسئله رسیدم.
سرتان را در نیاورم سایر رشته ها را نیز چون هرکدام به قسمی از وجود میپردازند یکی یکی از گزینه های انتخابم خارج کردم، و بدون هیچ پشتوانه ی علمی فلسفه، پی بردم که بهترین رشته ی علمی و تحصیلی که ارزش دارد عمر خود را صرف آن کنم فلسفه است. زیرا فلسفه درباره ی چیز و چیزهایی سخن میگوید که هیچ گاه شامل مرور زمان نمیشوند و همواره ثبات دارند و تا انسان انسان است و تا انسانی بر روی این کره ی خاکی زندگی میکند،حتی اگر انسانی هم نباشد فلسفه و مسائلش با ثبات و با قوام بر سر جای خود باقی هستند، بنابراین سرانجام کار به این نتیجه رسیدم که تمام هم و غم خود را در زندگی معطوف به فلسفه خواندن و فلسفه ورزیدن بکنم. با مرخصی که از پادگان گرفتم، منابع ارشد فلسفه را خریدم و شروع به خواندن کردم و الان هم که در مقطع ارشد فلسفه در حال تحصیل هستم.
بله دلیل من برای انتخاب فلسفه این است که آدمی چه بخواهد و چه نخواهد روزی سر در قبر فرو خواهد برد پس چه بهتر خود را مشغول کاری و عملی و علمی کند که ارزشش را داشته باشد. اگر آن دنیایی باشد، و بهشت و جهنمی راست باشد، و اگر خدایی و زندگی پس از مرگی باشد، که رد کردن آنها کاملا امری غیر منطقی و غیر عقلانی است و اما بر سر بودن و راست بودن آنها باید تحقیق و جست و جو کرد و تحقیقی منصفانه و به دور از عوام زدگی پس مارا و شما را و همه آدمیان را به سوی فلسفه خواندن. آه و اف بر آدمی که چونان اسب در اصطبل سر در آخور فرو کرده و دل به شهوات دنیایی داده، و دل به دنیایی داده است که بی ثباتی و پوچی آن امری بدیهی است. حالا وقتی به اینجای کار میرسیم متوجه میشوید که انتخاب من فلسفه را، آنقدر هم سفیهانه و احمقانه نبوده است و نخواهد بود.
حمید خسروانی
- ۱ نظر
- ۲۷ شهریور ۹۷ ، ۰۵:۰۸