خردخواهی و خودخوانی

زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. سقراط

خردخواهی و خودخوانی

زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. سقراط

سلام خوش آمدید

۱۱ مطلب با موضوع «آموزش پایه ایی فلسفه» ثبت شده است

انتشار جزوه کاربردی فلسفه علم به زبان ساده

 

دانلود جزوه فلسفه علم

  • به طور خیلی خلاصه و در یک جمله می‌­توان در تعریف فلسفه علم گفت که فلسفه علم، مطالعه روش­‌های علوم است. یا روش‌­شناسی علم. یا منطق علم (و نه علم منطق). فلسفه علم به عنوان مطالعه فلسفی مفروضات، مبانی، ماهیت و پیامدهای علم تعریف می­‌شود. در فلسفه علم مفاهیم اصلی مشترک علم تجربی بررسی و روشن می‌­شوند. مفاهیمی مانند تبیین (explanation)، تأیید (confirmation)، پیش‌بینی (prediction)، نظام‌مندی (systematization)... و ارتباط همه این مفاهیم با ساختار نظریه علمی نیز مورد بررسی قرار می‌گیرند. تاریخ و فلسفه علم، رشته‌­ای است که به خود نظام علم می‌پردازد. ساختار علم، اجزاء، تکنیک‌­ها، مفروضات، محدودیت‌­ها و ... را بررسی می­‌کند. تاریخ و فلسفه علم یک رشته دانشگاهی است که فلسفه علم و تاریخ علم را در بر می­‌گیرد.

این جزوه که در حدود 17 صفحه تنظیم شده است خلاصه کاربردی کتاب‌­های «فلسفه علم در قرن بیستم نوشته دانالد گلیس ترجمه دکتر حسین میانداری» و چند کتاب دیگر همچون «مقدمه‌ای بر فلسفه علم (مبانی فلسفی فیزیک) رودلف کارناپ» است که حاصل نکته‌­برداری­ها و خلاصه‌­های نویسنده است. با خواندن این جزوه یک شَما و تصویر بسیار کلی از فلسفه علم به دست می‌­آید و فرد را برای ورود به مباحث تخصصی‌­تر و کامل­‌تر فلسفه علم آماده می­‌کند. برای دسترسی به این جزوه از طریق آدرس وب سایت رسمی حمیدخسروانی https://hamidkhosravani.ir/ اقدام کنید.

فهرست

مقدمه

فصل اول

فلسفه علم چیست؟

توضیح ترکیبات این اصطلاح

فلسفه چیست؟

علم چیست؟

فلسفه علم چیست؟

دلیل نیاز به فلسفه علم

فصل دوم

علم و شبه علم

شبه علم

وجوه تمایز علم از شبه علم

فصل سوم

روش علم

استقراء 

مسئله: آیا علم بر پایه ی استقراء است؟

پاسخ دانشمندان به هیوم

نقد دیدگاه استقراء در مقام توجیه

فصل چهارم

روش ابطال­گرایی

مقدمه

عناصر ابطال­‌گرایی

نقدها بر ابطال‌­گرایی

فصل پنجم

روش انقلاب‌­های علمی توماس کوهن

مقدمه

ساختار انقلاب‌­های علمی

مراحل تغییر نظریه­های علمی در تاریخ علم

قیاس‌­ناپذیری پارادایم‌­ها

میراث توماس کوهن

 بخشی از فصل اول

فلسفه چیست؟

پاسخ به این سوال خود بحثی فلسفی است. قبل از فهمیدن شنا باید در آب افتاد یعنی شنا را با شنا فهمید؛ پس فلسفه را باید با فلسفه ورزیدن و درگیر شدن با آن فهمید. به ازای هر پاسخی به این سوال یک مکتب فلسفی وجود دارد. تعریف یونانی فلسفه همان تعریف معروف «وجود به ما هو وجود» است که مشترکات متافیزیکی موجودات را بررسی می­‌کند. این تعربف برای فلسفه علم زیاد کارآمد نیست. زیرا بیشتر تعریف مابعدطبیعی است. فلسفه موضوع واحدی ندارد. حتی روش واحدی هم ندارد.

تعریف موقتی: پرسش­‌هایی که انسان با آن روبرو است بطور کلی به دو دسته تقسیم می‌­شوند:

پرسش‌­های بسته: مثلا آیا در کرات دیگر حیات وجود دارد؟ ویژگی اینگونه سوال‌ها این است که فعلا نمی‌دانیم پاسخ را اما روش‌ها برای رسیدن به پاسخ مورد اجماع است.

پرسش­‌های باز: اصلا خود حیات چیست؟ بین فیلسوفان زیست­‌شناسی اختلاف وجود دارد. یا آیا عدد در جهان خارج از ذهن وجود دارد؟ بین فیلسوفان ریاضی اختلاف وجود دارد. از کجا شروع کنیم؟ با چه روشی شروع کنیم؟ چه فرضیاتی را قبول کنیم؟ اختلاف وجود دارد.

حالا پرسش باز تعریف فلسفه است. حتی تعریف وجود نیز پرسش باز پیرامون فلسفه متافیزیک است که نمی‌­دانیم برای جواب از کجا آغاز کنیم؟ فلسفه رشته‌­ای با سوالات چندین هزارساله و پاسخ­‌های متناسب با مکتب فلسفی فیلسوف و سایر اطلاعاتی که ما از جهان به دست آورده‌­ایم. مثلا آیا اراده آزاد «اختیار» وجود دارد؟

علم چیست؟

باز این یک پرسش باز فلسفی است. یکی از پرسش‌­های فلسفه علم است که علم چیست؟ اختلاف در تعریف آن وجود دارد.

تعریف موقتی: نهادی اجتماعی است که در پی کشف حقیقت درباره جهان خارج یا ساخت نظریه‌­هایی به لحاظ تجربی و عملی و کارامد است.

صنف عالمان دانشگاهی در پی دو هدف هستند:

  1. پرده‌­برداری از اسرار جهان
  2. ساختن نظریه‌­هایی که از نظر تجربی و پیش بینی رویدادها به لحاظ ساخت ابزار کارامد باشد.

نکته: فیلسوفان علم بر سر اینکه هدف علم کشف حقیقت است یا تولید نظریه­‌های کارامد اختلاف نظر دارند. طرفداران مورد اول را رئالیست­ می‌­گویند و مورد دوم را ابزارگرا می­‌گویند.

فلسفه علم چیست؟

کندوکاو فلسفی درباره مبانی و نتایج علوم تجربی.

تعریف به مثال: یکی از اصلی‌­ترین سوالات فلسفه علم این است که ماهیت علم تجربی چیست؟ سه پاسخ به طور کلی وجود دارد:

  1. پاسخ تجربه‌­گراها: تنها و تنها مفاهیمی جواز به کارگیری در علم را دارند که مستقیم یا غیر مستقیم با تجربه در ارتباط باشند. (ماجرای جان اسنو و شیوع وبا در قرن نوزدهم که فرض گرفت میکروب‌­های آب در لندن باعث بیماری شد و این تایید تجربی نیز شد).
  2. عقل­‌گراها: موفقیت علم در گرو استفاده از اصول بدیهی و به کار بستن آن‌هاست. تجربه تنها منبع نیست. امری متغیر و وابسته به فرد است. در حالی که معرفت‌، مستقل از فرد، زمان و مکان است و ضرورت منطقی دارد. مثل علوم ریاضی و عقلی. مدافعان آن دکارت و فیزیک عقلی است. اما علومی داریم که ریاضیاتی نیستند مثل زیست‌­شناسی که برای توضیح گونه­‌های انواع زیستی مدل تجربی ارائه می‌­دهند و مثل هندسه اقلیدوسی اصول موضوعه ندارد که هرچقدر بالا می‌­رود نتایج علمی از قواعد منطقی استنتاج شوند.
  3. جمع‌­گراها: ملاک علمی بون توافق و اجماع جامعه علمی است. نقد: ما به دنبال دلیل توافق می­‌گردیم نه خود توافق.
  • حمید خسروانی

Analytic philosophy: goals and programmes

Analytic philosophy is an approach to philosophy that divides each philosophical problem into smaller ones and then, by making use of the achievements of formal and mathematical logic, .works towards systematic solutions to the main problems

The emphasis on the analytic aspect should not be seen as discontinuous with the history of philosophy—such a discontinuity is neither acceptable nor intelligible. The purpose of stressing the term analytic is only to distinguish this way of philosophizing from the so-called “European” or “continental” philosophy, which is less concerned with logical reasoning. Thus “classical philosophy”, “Western philosophy”, and “Islamic philosophy” are to be considered equally analytic, for the main criterion of categorizing a philosophical attitude as analytic is its commitment to the method of logical reasoning. From this point of view, contemporary analytic philosophy is the natural continuation of (Eastern as well as Western) philosophy.

By establishing the School of Analytic Philosophy at IPM, we hope to contribute to the flourishing of analytic philosophy in Iran and try to revive the magnificent philosophical tradition of our culture. We hope such efforts will culminate in world-class philosophical work by Iranian philosophers

Despite the organic relationship between pure sciences and humanities, there is a chasm between these two disciplines in the Iranian academic sphere. Compared to the international publications of Iranian authorship in the sciences (especially in physics and mathematics), the contribution of Iranian scholars in the field of humanities is negligible. The situation is even worse in the case of philosophy in particular: looking at prestigious international journals, one finds papers by Iranian philosophers rarely. Furthermore, those published by Iranian journals do not seem to have a great impact on either education or research

To set a higher standard for philosophy in Iran and to pave a path to join the international philosophical community, The School of Analytic Philosophy was founded in the spring of 2004 as a subdivision of the Institute for Research in Fundamental Sciences

 

فلسفه تحلیلی: اهداف و برنامه ها

فلسفه تحلیلی یک رویکرد در فلسفه است که هر مسئله فلسفی را به ابعاد کوچکتر تقسیم می کند و سپس با استفاده از دستاوردهای منطق نمادین و ریاضی، با راه حل های سیستماتیک برای حل مسائل اصلی به پیش می­رود. تاکید بر جنبه تحلیلی نباید با تاریخ فلسفه متناظر باشد- چنین تناظری نه قابل قبول و نه قابل فهم است. هدف تاکید بر اصطلاح تحلیلی فقط این است که این روش فلسفیدن را از فلسفه به اصطلاح اروپایی یا قاره ای متمایز کند که کمتر با استدلال منطقی درگیر می شود. بنابراین فلسفه کلاسیک، فلسفه غرب و فلسفه اسلامی باید به طور مساوی تحلیلی به حساب آیند، زیرا معیار اصلی طبقه بندی نگرش فلسفی به عنوان تحلیلی، تعهد آن به روش استدلال منطقی است. از این نظرگاه، فلسفه تحلیلی معاصر ادامه طبیعی فلسفه (شرقی و غربی) است. با ایجاد مکتب فلسفه تحلیلی در IPM، ما امیدواریم که به شکوفایی فلسفه تحلیلی در ایران کمک کنیم و سنت فلسفی باشکوه فرهنگ مان را احیا کنیم. ما امیدواریم که چنین تلاش هایی توسط  فیلسوفان ایرانی در  سطح کارهای فلسفی جهانی  به اوج برسد. علیرغم رابطه بنیادین میان علوم خالص و انسانی، بین این دو رشته در حوزه علم ایران شکاف وجود دارد. در مقایسه با نشریات بین المللی نویسندگی ایران در علوم (به خصوص در رشته های فیزیک و ریاضی)، مشارکت محققان ایرانی در زمینه علوم انسانی ناچیز است. این وضعیت به ویژه در مورد فلسفه  بدتر است: با جست وجو در مجلات معتبر بین المللی، مقاله های فلاسفه ایرانی به ندرت پیدا می شود. علاوه بر این، به نظر می رسد که نشریات چاپ شده ایران در مجلات علمی یا پژوهشی تاثیر بزرگی نداشته اند. برای تعیین یک استاندارد بالاتری برای فلسفه در ایران و ایجاد راه برای پیوستن به جامعه فلسفی بین المللی، دانشکده فلسفه تحلیلی در بهار سال 2004 به عنوان زیربخش موسسه تحقیقات علوم بنیادی تاسیس شد.

 

در صفحه اول سایت دانشکده فلسفه تحلیلی mip این مطلب درباره فلسفه تحلیلی و موقعیت آن در ایران نوشته شده است که به نظرم جالب رسید که آن را برای شما ترجمه کنم.

http://philosophy.ipm.ac.ir/about.jsp

 

  • حمید خسروانی

     چند روزی است مسئله ایی به شدت من را به خودش مشغول کرده است، که من چرا ادامه تحصیل در رشته ی حقوق را رها کردم و سر از رشته ی فلسفه درآوردم، و پشت سر هم فلاش بک به گذشته ام میزنم، یعنی از روزی که کودک بودم و یادم میاید تا اکنون. با اینکه اگر حقوق را ادامه میدادم و حتی اگر همین الان هم شروع کنم میتوانستم و میتوانم بهترین موقعیت شغلی را برای خودم فراهم کنم.  اما مسئله اینجاست که چرا دست به چنین کاری زدم. کاری که به نظر همه ی اعضای خانواده ام و حتی دوستانم و حتی شمایی که دارید این مطلب را میخوانید به غایت احمقانه و سفیهانه به نظر می آید. بله من به خانوده ام و شما حق میدهم که چنین فکری کنید، چون هر آدم مقتصد و آینده نگری حق دارد که من را سرزنش کند. اما مسئله به این سادگی ها هم که شما فکر میکنید نیست. حالا توضیح خواهم داد. برگردیم به اصل مطلب که من داشتم گذشته ام را مرور میکردم، یاد ایام آخر دبیرستان و اوایل دوره کارشناسیم افتادم که یک سره با این اندیشه درگیر بودم که آدمی بهترین کاری را که در این عمر کوتاه میتواند انجام دهد چیست؟ اگر به دنبال پول و ثروت بروم و روزی در پیری به این نتیجه برسم که راه را اشتباه آمده ام آنگاه چه خاکی و گلی بر سر بگیرم؟ زیرا عمر، گذشته و راه برگشت محال است. عمر آدم چون کوتاه است و یک بار بیشتر فرصت ندارم بنابراین باید قبل از دست زدن به هرکاری ببینم عقلانی است یا خیر. بنابراین با خودم این استدلال را چیدم که من  چه ثروت مند ترین و معروف ترین آدم ها شوم و چه فقیر ترین آدم ها باشم، روزی با خاک یکسان میشوم و همخواب موران و سوسکان خواهم شد، بنابراین باید دست به کاری باثبات تر از این ها بزنم. بعد راه ادامه تحصیل و علم را انتخاب کردم، اما در این که چه رشته ایی را ادامه دهم به شدت و بسیار درگیری ذهنی داشتم، از یک طرف به برخی رشته ها علاقه داشتم و از طرفی حق انتخاب یک رشته بیشتر نیز نداشتم، این مسئله حتی تا اوایل خدمت سربازی نیز همراه من بود مثلا وقتی که در میدان صبحگاه پادگان رژه میرفتم به این مسئله فکر میکردم، اگر رشته ی کارشناسی ام یعنی حقوق را ادامه بدهم، چون موضوع اش را متغیر و اعتباری دیدم بلافاصله دست از آن برداشتم (منظور از متغیر یعنی حقوق در هر مملکتی و در هر دوره ایی دچار تغییر و تحول میشود زیرا تمام گزاره های آن ارزشی و باید و نباید است. و منظور از اعتباری یعنی برای مسائل آن مابه ازای عینی در خارج نیست) البته من بدون دانستن این موضوع و به صورت شهودی به این مسئله رسیدم.

     سرتان را در نیاورم سایر رشته ها را نیز چون هرکدام به قسمی از وجود میپردازند یکی یکی از گزینه های انتخابم خارج کردم، و بدون هیچ پشتوانه ی علمی فلسفه، پی بردم که بهترین رشته ی علمی و تحصیلی که ارزش دارد عمر خود را صرف آن کنم فلسفه است. زیرا فلسفه درباره ی چیز و چیزهایی سخن میگوید که هیچ گاه شامل مرور زمان نمیشوند و همواره ثبات دارند و تا انسان انسان است و تا انسانی بر روی این کره ی خاکی زندگی میکند،حتی اگر انسانی هم نباشد فلسفه و مسائلش با ثبات و با قوام بر سر جای خود باقی هستند، بنابراین سرانجام کار به این نتیجه رسیدم که تمام هم و غم خود را در زندگی معطوف به فلسفه خواندن و فلسفه ورزیدن بکنم. با مرخصی که از پادگان گرفتم، منابع ارشد فلسفه را خریدم و شروع به خواندن کردم و الان هم که در مقطع ارشد فلسفه در حال تحصیل هستم.

     بله دلیل من برای انتخاب فلسفه این است که آدمی چه بخواهد و چه نخواهد روزی سر در قبر فرو خواهد برد پس چه بهتر خود را مشغول کاری و عملی و علمی کند که ارزشش را داشته باشد. اگر آن دنیایی باشد، و بهشت و جهنمی راست باشد، و اگر خدایی و زندگی پس از مرگی باشد، که رد کردن آنها کاملا امری غیر منطقی و غیر عقلانی است و اما بر سر بودن و راست بودن آنها باید تحقیق و جست و جو کرد و تحقیقی منصفانه و به دور از عوام زدگی پس مارا و شما را و همه آدمیان را به سوی فلسفه خواندن. آه و اف بر آدمی که چونان اسب در اصطبل سر در آخور فرو کرده و دل به شهوات دنیایی داده، و دل به دنیایی داده است که بی ثباتی و پوچی آن امری بدیهی است. حالا وقتی به اینجای کار میرسیم متوجه میشوید که انتخاب من فلسفه را، آنقدر هم سفیهانه و احمقانه نبوده است و نخواهد بود. 

حمید خسروانی

  • ۱ نظر
  • ۲۷ شهریور ۹۷ ، ۰۵:۰۸
  • حمید خسروانی

یکی از دوستان خواست  توضیحی درباره ی جمله معروف سقراط که به عنوان بنر بالای صفحه وبلاگ قرار دادم«زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد.» توضیحی بدهم که این را بهانه ایی کردم که کلیاتی درباره ی فلسفه اگزیستانسیالسم هم بگویم و بنده هم بر پایه اطلاعات و درک خود توضیحاتی رو ارائه میدهم.

کلیاتی درباره ی فلسفه اگزیستانسیالیست. (زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد.)

 

به طور مشخص مکتب اگزیستانسیالیست مکتبی است که تقریبا در دو قرن اخیر ایجاد شد و مبدع آن را کی یر کگور میدانند که در الهی بودن فلسفه او شکی نیست اما بعد از او این مکتب به شاخه های الحادی و غیر الحادی تقسیم شد. فلاسفه ایی همچون نیچه، هگل، آلبر کامو، سارترو... را فیلسوفان اگزیستانسیالیست میگویند. اما با مشخصاتی که برای این مکتب ذکر میشود دایره ی کسانی که میتوان لقب اگزیستانسیالیست به آنها داد به اندازه ی گستره تاریخ است. حتی میتوان خیام، مولوی، حافظ، شکسپیر، سقراط، شاملو، اخوان ثالث، فروغ فرخ زاد، قیصر امین پور و... را نیز اگزیستانسیالیست دانست. حتی شما بعد از فهمیدن شعارهای این مکتب (که در ذیل به تفصیل درباره ی آن سخن میگوییم) هرکسی و با هر عقیده ایی را که سخنانش بوی سخنان آنها را بدهد اتیکت اگزیستانسیالیست به او میزنید مثلا ممکن است آن شخص پدر شما، دوست شما، استاد یا حتی بقال سر کوچه تان باشد.

                                                   

این مکتب و فیلسوفانش برخلاف فلاسفه ایی که دغدغه ی دو حوزه ی فلسفه یعنی مابعدالطبیعه و معرفت شناسی را دارند اینها فقط دغدغه ی خود انسان و سرنوشت و زیست او را دراین کره ی خاکی درسر دارند. آنها فلاسفه ایی همچون ارسطو یا ابن سینا یا دکارت یا کانت یا حتی برتراند راسل و ویتگنشتاین را به تمسخر میگیرند و معتقد اند آنها عمر و وقت خود را صرف مطالبی بیهوده کرده اند، مطالبی که هنوز که هنوز است نه تنها بر سر آنها اختلاف است و هیچ توافقی در بین فیلسوفان بر سر آنها موجود نیست بلکه گفت وگو درباره ی آن چیزی جز وقت تلف کردن نیست. مطالبی همچون وجود و ماهیت، جوهر و عرض، حس گرایی و عقل گرایی. به طور مثال آنها میگویند حالا ما بفهمیم که در عالم جوهری هست یا نه یا بدانیم جوهر بدون عوارض وجود ندارد یا میتوان جوهری یافت که بدون عوارض میتوان او را فهمید، چه سودی به حال من انسان دارد، من که معلوم نیست از کجا آمده ام، اینجا چه میکنم، به کجا خواهم رفت، یا من بی آن که کسی به من بگوید و بدون رضایت به این دنیا آمده ام، بعد بدون رضایت هم ازین دنیا میروم (به قول خیام:  آورد به اِضطرارم اوّل به وجود، جز حیرتم از حیات چیزی نفزود، رفتیم به اِکراه و ندانیم چه بود زین آمدن و بودن و رفتن مقصود!) من که این همه شاهد رنج بشر هستم، از قتل و غارت و گرسنگی، بی عدالتی، ظلم و فساد و تبعیض و پوچی زندگی، پس دیگر وجود و ماهیت به چه دردم میخورد! جوهر و عرض به چه درم میخورد! دغدغه ی اصلی منِ انسان باید خودم و تنها خودم باشد، من که آخر سر قرار است با خاک یکسان شوم و بمیرم دیگر حس گرایی یا عقل گرایی، یا فلسفه ذهن و فلسفه زبان یا فلسفه تحلیلی به چه دردم میخورد، یا اینکه بدانم اصالت با ماهیت است یا وجود به چه دردم میخورد، وقتی میبینم تمام عزیزانم یکی یکی میمیرند و به عدم میروند، خودم پیر میشوم و رو به زوال میروم و تمام قوایم را ازدست میدهم و سپس میمیرم و فراموش میشوم، دیگر اینکه بدانم حرکت چیست و چند قسم است و اینکه در جوهر هم حرکت داریم یا خیر به چه دردم میخورد.

                                 

 

در ذیل به مختصری از شعارهای آنها اشاره میشود:

سقراط می گوید وقتی کاهنه ی معبد دلفی اعلام کرد که در این شهر از سقراط داناتر وجود ندارد هرچه با خودم فکر کردم دیدم که هرچه من میدانم بقیه ازمن و حتی برخی بیشتر از من میدانند پس چرا من داناترم؟ به این جواب رسیدم که من میدانم که نمبدانم اما بقیه نمیدانند که نمیداننند. بعد از آن تمام هم وغم خود را بر  سر این گذاشتم که واقعیت ها را یاد بگیرم و دیدم تنها واقعیتی که ارزش دارد عمر خود را بر سر آن بگذارم فقط «منِ انسانی» است و سپس این شعار را گفت: « خودت را بشناس.» حالا فلاسفه اگزیستانسیالیست که پدر معنوی خود را سقراط میدانند این شعار را گرفتند و به چهار قسم تقسیم کردند. ۱. خودت باش. ۲. خود را باش. ۳. خودت را بشناس. ۴. خودت را بهبود ببخش. اولی یعنی فیلم بازی نکن، ادا درنیاور، ریاکاری نکن، هرچه هستی همان باش. به اصطلاح ظاهر و باطنت یکی باشد، رضای دیگران برایت مهم نباشد چون به دست آمدن رضایت همه محال و غیر ممکن است هر آنچه ندای قلبت میگوید انجام بده. اگر پدر ومادر میخواهند به زور تو را دکتر یا مهندس کنند اما تو دوست داری که آهنگساز شوی یا دوست داری نویسنده و کارگردان شوی به حرف علاقه ات و ندای درونت گوش کن و سخن پدرو مادر برایت مهم نباشد.  پس به خودت دروغ نگو و خودت باش. دومی یعنی هی در کار دیگران دخالت نکن، در زنذگی دیگران سرک نکش ، در زندگی دیگران تجسس نکن، تنها خودت برای خودت مهم باشد. اینکه دیگری پول دار و معروف است تو خودت راحرص نده زیرا تو دارای محیط و تربیت و توانایی های بسیار متفاوت از دیگران هستی بنابراین برو و توانایی های خودت را بشناس و سرت در کار خودت باشد و چیزی جز رشد و تعالی خودت برایت مهم نباشد. سومی یعنی به جای اینکه وقتت را صرف علم و مباحث هستی شناسی و معرفت شناسی کنی به جایش بنشین و در خودت تامل کن، نفس و جسمت را بشناس، توانایی ها و علایق خودت را بشناس و چهارمی همان خود سازی است. این نکته رانیز اضافه کنم که فلسفه اگزیستانسیالیست دارای شاخه ها و توضیحات بسیار مفصلی است که در این مجال نمیگنجد بنابراین برای اطلاعات بیشتر میتوانید به کتاب های مربوطه مراجعه کنید.

زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد

 

نیازموده یعنی اگر کسی بدون توجه به علایق، استعدادهای خود، محیط زندگی، و کاملا از سر تقلید و چشم و هم چشمی عملی یا تصمیمی یا کرداری را در زندگی انجام دهد زندگی وی نیازموده و آزمایش نشده است و ارزش زندگی کردن ندارد. هم چنین اگر کسی در مسیر زندگی خود مشغول اعمالی شود که متغیر و بی ثبات و بی ارزش در مقابل کارهای با ارزش و با ثبات و ماندگار باشد زندگی وی نیازموده است که ارزش زیستن ندارد.

 

 

حمید خسروانی

 

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۱
  • حمید خسروانی

 

فرق ماهیت (quiddity) با هویت (entity):

 

«ماهیت» به معنای «چیستی» است که در مقابل «وجود» و «هستی» می‌آید. در کلمه «ماهیت»، «ما» را «ما» ی استفهامیه دانسته و می‌گویند «ما هی هی؟» یا «ما هو هو؟» فلان چیز چیست؟ و سپس از عبارت (ما هی هی؟) مصدر ساخته‌اند به این صورت که یک «تا» ی مصدری اضافه کرده و «ماهیت» ساخته شده است. بنابراین مقصود از ماهیت یا ذات ماهیت یک چیز، همان جنس و فصل، و ذات و ذاتیات یک چیز است.)مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۸، ص۱۴۷، تهران، صدرا.(

در انگلیسی معادل ماهیت quiddity  یا essence می باشد.

 

 

«هویت» در واقع به معناى «هُو هُوَیت» یا «الذى به الشى‏ء هو هو» است. مقصود از آن تشخص و تحقق است؛ یعنى آن چیزى که مناط تشخص و تحقق شیء است. در این صورت باید گفت؛ واژه هویت معنای وسیع‌تری دارد که شامل ماهیت نیز می‌شود؛ زیرا هنگامی که مناط تشخص و تحقق دانسته شد، ماهیت نیز به نوعی شناخته می‌شود. به بیان دیگر، «هویت» کلمه مبهمى است که با آن هم به وجود می‌توان اشاره کرد و هم به ماهیت؛ زیرا هر هویتى تحلیل می‌شود به ماهیت و وجود، یعنى ذهن براى آن دو چیز تشخیص می‌دهد: ماهیت و وجود؛ با هویت می‌توان به مجموعه وجود و ماهیت چیزی اشاره کرد.
البته گاهی این دو واژه به صورت مرادف کنار هم یا به‌جای یکدیگر ذکر می‌شوند.)مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۰، ص۲۴/ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱، ص۱۲۲/ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۶، ص۷۳۰)

در انگلیسی معادل هویت entity است.

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۸ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۱۷
  • حمید خسروانی

سیر مطالعاتی فلسفه:

 

همه ما با این‌ عنوان آشنا هستیم. اکثر دانشجویان‌در پی این هستند که‌ جدا از تحصیلات آکادمیک سیر منظمی برای مطالعه فلسفه‌داشته‌ باشند و اکثر اساتید هم چارتی از دروس معرفی می کنند و معتقد هستند با مطالعه منظم در عرض ۳ یا ۴ سال در زمینه‌فلسفه آن مقدار آگاهی که لازم است به دست می آورند. اما من مدتی به این برنامه فکر کردم و به یاد خاطره اولین مواجهه خودم با کتاب فلسفه‌افتادم. در سنی که‌ حتی یک واژه فلسفی را فهم نکرده بودم با حجم وسیعی از واژه های نامانوس فلسفه برخورد کردم. ممکن است این تجربه‌دلزدگی برای هر نوآموز فلسفه اتفاق افتاده باشد از این رو من معتقدم‌برای سیر مطالعاتی فلسفه باید دو گام مهم را مد نظر قرار دهیم:
✅ نخستین گام‌ایجاد علاقه و تشنگی است تا زمانی که عطش باشد تلاش برای رفع آن هم ادامه دارد اما اگر کسی تشنه فهم نشود از همان ابتدای راه از خواندن فلسفه دلزده می شود. اما ممکن است سوال شود این حس عطش چگونه ایجاد می شود؟
با توجه به همان تجربه نخستین مواجهه با فلسفه به این نتیجه رسیدم برخورد با فلسفه باید با تجربه ای شیرین شروع شود تا نتیجه بخش باشد و بهترین و پسندیده ترین راه خواندن رمان است اما نه هر رمانی، در زمینه فلسفه چه بسیار رمانهای جذابی که تألیف شده اند که با خواندن یک یا چند از این کتاب ها دانشجو را مشتاق پیگیری مباحث فلسفی می‌کند. 
من غیر از دنیای سوفی و محفل فیلسوفان خاموش رمانی‌مثل درخرابات مغان و کتاب های روان‌درمان‌معروف(اروین د یالوم) مثل وقتی نیچه گریست، روان درمانی اگزیستانسیالیست، درمان شوپنهاور را برای آشنایی با فلسفه مناسب میدانم. در هر کدام از این رمان ها هر فیلسوفی دست خیال خواننده را میگیرد و در خلال بحث به جای خود می نشاند و خواننده فارغ از هر پیش فرض و تعصبی با تمام اندیشه های نویسنده همراه می شود گویی که ذهن خود اوست که از این اندیشه ها باردار شده و واژه ها یکی پس  از دیگری در ذهنش متولد می شوند.

✅گام دوم: بعد از آشنایی با اندیشه فلاسفه در خلال رمان و داستان آشنایی با علومی غیر از فلسفه است.‌فلسفه تنها رشته تحصیلی است که به جرأت می توانم آن را به دریایی بی کران تشبیه کنم و هر اندازه در این زمینه مطالعه شود فقط برداشتن مشتی از این دریای حجیم است. پس دانشجوی فلسفه نباید از سایر رشته های علوم انسانی به ویژه جامعه شناسی، تاریخ و روانشناسی بیگانه باشد هر اندازه در این زمینه ها مطالعه داشته باشد بیشتر به اندیشه های فلسفی خودش جهت می دهد و حضور فلسفه را در این علوم لمس می کند.

✅گام‌سوم: ارتباط تنگاتنگ فلسفه با فیزیک بر هیچکدام ما پوشیده نیست. به همین دلیل است که دانشجویان علوم پایه یا مهندسی بیش از دانشجویان علوم انسانی به خواندن فلسفه علاقه نشان می دهند. البته منظور من از فیزیک آشنایی با فورمول و مطالبی نیست که در حوزه ای آموزشی رواج دارند بلکه کتب فیزیک کوانتم هستند که به  سؤال‌های بزرگِ هستی شناختی، یزدان شناختی، و فلسفی‌ پاسخ می دهند. بهترین کتاب در این زمینه جهان هلوگرافیک است که کتابی بی نظیر در زمینه فیزیک کوانتوم تالیف شده است.
 معمولاً بهترین ایده‌ها حین مطالعه این نحو کتب به ذهن می‌رسند و کم کم دانشجو با تمام سوالات هستی شناسانانه و جهان شناسانه آشنا می شود و اکنون خود جوش سراغ خواندن مطالب فلسفی می رود که در محیط های آموزشی رواج دارند.
✅گام چهارم: بعد از همه این مراحل دیگر می توان به برنامه ای که اساتید فلسفه برای سیر مطالعه معرفی کردند مراجعه کرد.


با تشکر از خواهر گرامی سرکارخانم هاشم زاده (کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه شاهد)که این متن را در اختیار ما گذاشتند.

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۱
  • حمید خسروانی

مثال نقض (counterexample) چیست ؟ 

 

مثالی که نشان می دهد یک حکم کلی یا یک ادعا نادرست است را مثال نقض می گوییم.

در منطق و به طور ویژه ریاضی و فلسفه، مثال نقض یا پادنمونه استثنایی است که در برابر یک حکم کلی عقلی قیاسی که مورد ادعای یک شخص می باشد بیان می‌شود. یعنی اگر کسی ادعای یک حکم عقلی را داشته باشد و فقط یک مثال نقض در مقابل آن آورده شود، آنگاه آن حکم دیگر حکم عقلی نیست و از ریشه باطل است. اما اگر در برابر یک حکم (استقرایی،احتمالی) مثال نقضی آورده شود، آن حکم از ریشه باطل نمی شود بلکه به اندازه­ ی مثال آوردن اعتبار آن حکم خدشه دار می گردد.

مثلا اگر رییس یک شرکت خودروسازی بگوید: تمام دوهزارخودروهای تولید خرداد سال ۹۷ کارخانه ما دارای اگزوز سالم هستند، وآنگاه کسی ثابت کند از میان همه ی آنها مثلا پنج  عدد از آنها مشکل اگزوز دارند، سخن این مدیر کارخانه به اندازه ۵ خودرو دچار خدشه میشود اما اعتبار سخن مدیر در مورد هزار و نهصد و نود وپنج خودرو پابرجاست.

برای توضیحات تتمیمی به سه مطلب ذیل که در خود وبلاگ موجود است مراجعه کنید: 

(بر روی هر گزینه کلیک کنید.)

 

1. تفاوت مثال نقض و برهان خلف

 

2. دانلود کتاب لاکاتوژ (رد و اثبات) درباره مثال نقض

 

3. تفاوت مثال نقض و آزمایش ذهنی


 

توضیح: حمید خسروانی

 

 

  • ۶ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۰۴
  • حمید خسروانی

#فرق قضیه(theorem) با گزاره (proposition):

هر قضیه ایی گزاره است اما هر گزاره ایی قضیه نیست. بلکه بعضی گزاره ها قضیه اند و باید اثبات(proof) شوند. مثلا: مجموعه زوایای قائمه ۱۸۰ درجه است باید ثابت شود. بنابراین هم قضیه است هم گزاره .
و بعضی گزاره ها قضیه نیستند زیرا نیاز به اثبات ندارند مثلا حمید به بازار می رود که در اینجا گزاره مترادف با جمله( sentence) است وقضیه نیست .

 

#فرق جمله (sentnce) با گزاره(proposition):

درپیام قبلی با فرق قضیه (theorem) وگزاره آشنا شدید. اکنون فرق گزاره با جمله.
عبارت (برف سفید است)و(اثلج ابیض) و (snow is white)  از نظر شکلی باهم متفاوت هستند اما از نظر محتوا کاملا یکسان می باشند. 
از جهت تفاوت شکلی به آنها جمله (sentence) میگویند. واز جهت محتوای یکسان به هرکدام از آنها گزاره(proposition) میگوییم.

 

#نقش چند واژه در زبان منطقی:

در ادامه ی مباحث ذکر شده در مورد قضیه ،گزاره و جمله ،چند کلمه را نباید با هم خلط کرد .

واژه های (درست) و( نادرست) برای  جمله به کار می روند . یعنی آیا ساختار نحوی آن درست به کار رفته یا خیر.

واژه های (صادق) و(کاذب) برای گزاره به کار می رود . یعنی آیا گزاره مطابق با واقع می باشد یا خیر.

واژه های (معتبر) و (نامعتبر) برای استدلال به کار میرود. یعنی آیا ساختار منطقی آن به درستی به کار رفته یا خیر.

 

#فرق حقیقت با واقعیت:

بسیار دیده ایم که بدون توجه به این عبارات آنها را با هم خلط میکنند بدون اینکه به این مسئله توجه داشته باشند.

واقعیت، مربوط به عالم عین (objective) یا خارج است. مثلا برج میلاد واقعیت دارد.

حقیقت ،مربوط به عالم ذهن (subjective) است. مثلا صورتی که ما از برج میلاد در ذهن داریم به دلیل اینکه درخارج واقعیت دارد به آن حقیقت برج میلاد می گوییم.

 

#عالم خارج یعنی چه؟

البته نباید از نظر دور داشت که ظرف ثبوت بعضی وقایع فقط عالم طبیعت و بیرون از ذهن مانیست. 

به عبارت بهتر عالم خارج فقط طبیعت، نیست بلکه عالم خارج ممکن است ذهن باشد ، ممکن است عالم مجردات باشد (درفرض وجود آن)، و یا ممکن است عالم نفس الامر باشد که فلاسفه اسلامی به این عالم اعتقاد دارند و در تعریف آن به شدت اختلاف نظر دارند. 
به طور مثال علامه طباطبایی عالم نفس الامر را به تبع عالم های واقعی از جمله ذهن و طبیعت آن را دارای واقعیت می داند. مثلا علت و معلول حقیقتی است که از مقایسه دو واقعیت در عالم طبیعت به عاریه گرفته می شود و سپس به تبع آن (عدم علت ، علت است برای عدم معلول ) هرچند مستقیما ظرف ثبوت ندارد اما غیر مستقیم به یک واقعیت خارجی مربوط می شود. وظرف ثبوت آن را نفس الامر می خوانند.

 

نویسنده: حمید خسروانی

  • ۱ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۸
  • حمید خسروانی

تفاوت علت با دلیل

علت همواره در برابر معلول به کار می رود؛ به این معنا که مثلاً می گوییم آتش علت و حرارت معلول آن است . بنابراین، کلمه علت را درباره پدیده های عالم خارج به کار می بریم که در آنجا سخن از ایجاد، سببیت و تأثیر و تأثّر موجودات بر یکدیگر است.اما کلمه دلیل درباره مفاهیم ذهنی انسان استعمال می شود، چنانکه مثلاً می گوییم: برای اثبات فلان مدعا باید دلیل اقامه کرد.

مغالطه خلط علت و دلیل

یا در کجا باید گفت علت و در کجا باید گفت دلیل

در میان عامه مردم دو کلمه «علت و دلیل» معمولاً مترادف و هم معنا در نظر گرفته می شوند و توده مردم آنها را به جای یکدیگر به کار می برند. این امر علاوه بر خطا بودن، موجب برخی خطاها و مغالطات دیگر نیز می شود .

مغالطه خلط علت و دلیل هنگامی رخ می دهد که هر یک از این دو به جای دیگری به کار گرفته می شود. در این مغالطه منظور این نیست که چیزی را که علت است دلیل بنامیم یا برعکس، بلکه منظور این است که اگر در جایی در مقام بحث از پدیده های خارجی هستیم و در واقع، باید به تبیین روابط علّی و معلولی آنها بپردازیم،در عوض، به جنبه ذهنی و بحث از چگونگی حصول عقیده ای خاص مشغول شویم. همچنین اگر در جایی در مقام بحث از دلیل واستدلال برای یک مدعا هستیم؛ یعنی می خواهیم تبیین کنیم که اعتقاد به گزاره ای خاص چگونه و با چه مقدماتی برای ما حاصل شده، در اینجا نیز پرداختن به جنبه خارجی و بیان روابط علّی و معلولی مغالطه خواهد بود.

مثال اول :
گزاره زیر را در نظر می گیریم. «آهن در اثر حرارت منبسط می شود». درباره این گزاره دو نوع برخورد و سؤال وجود دارد. گاهی ممکن است از کسی بپرسیم که تو از کجا می دانی که آهن در اثر حرارت منبسط می شود و دلیل تو برای این مدعا چیست. آیا شخص در پاسخ می تواند بگوید که من شخصاً آزمایش کرده ام و دیده ام که آهن در اثر حرارت منبسط می شود. همچنین ممکن است به عنوان دلیل مدعای فوق بگوید من از فیزیکدانها شنیده ام که همه فلزات در اثر حرارت منبسط می شوند و چون می دانم که آهن نیز یک فلز است، نتیجه می گیریم که آهن در اثر حرارت منبسط می شود. اما برخورد دیگر با گزاره فوق این است که بپرسیم که آهن چرا و به چه علتی در اثر حرارت منبسط می شود؛ یعنی چه فعل و انفعالاتی ایجاد می شود که طی آن حرارت دادن آهن به انبساط منجر می گردد. در پاسخ به این سؤال که پرسش درباره جهان خارج است؛ مثلاً می توان گفت که حرارت موجب افزایش حرکت مولکولهای آهن می شود و این افزایش حرکت فضای بیشتری می طلبد که در نهایت، به افزایش حجم، یعنی انبساط آهن منجر می شود. چنانکه ذکر شد مغالطه خلط علت و دلیل وقتی اتفاق می افتد که هر یک از این دو به جای دیگری به کار گرفته شود.
مثال دوم:

مغالطه خلط علت و دلیل در مباحث فلسفی معمولاً به نام خلط مقام ثبوت و اثبات شناخته می شود. مقام ثبوت همان جنبه وجود پدیده ها در عالم خارج است، مانند رابطه علّی و معلولی پدیده ها و مقام اثبات جنبه ذهنی و روابط میان مفاهیم گزاره است؛ مانند رابطه مقدمات و نتیجه یک استدلال. در اینجا به دلیل پیچیدگی موضوعات فلسفی از ذکر مثال در این باب خودداری می کنیم، اما نکته ای را درباره تحلیل رفتار انسانی یادآور می شویم که اگر رفتار انسان بر پایه دلیل گرایی باشد ملازم با نظریه اختیار و آزادی است و اگر بر پایه علت گرایی باشد ملازم با نظریه جبر خواهد بود. برای نمونه، در اینجا می توان این رباعی منسوب به خیام را شاهد آورد که:
من مِیْ خورم و هر که چون من اهل بود
مِیْ خوردن من به نزد او سهل بود

مِیْ خوردن من حق ز ازل می دانست
گر مِیْ نخورم علم خدا جهل بود!
این رباعی را می توان مصداقی برای مغالطه خلط علت و دلیل دانست، زیرا به نظر می رسد که شاعر درصدد توجیه مِیْ خوردن خود و استدلال برای صحت و درستی آن است، اما در بیت دوم به جای استدلال و ارائه دلیل برای مدعای مورد نظر، به بیان علت می خوردن می پردازد. مغالطه یا غلط دیگری نیز در اینجا نهفته که در بیان علت نیز علت موهوم و نادرستی ذکر شده است، با این فرض که علم پیشینی خداوند به افعال ما موجب جبر و سلب اختیار از ما می شود. در حالی که در هر دو مورد خطا کرده و لذا بهترین پاسخ به او همان پاسخی است که آن شاعر گفته است که:
علم ازلی علت عصیان کردن
نزد عقلا ز غایت جهل بود!

برگرفته از کتاب مغالطات علی اصغر خندان 
 

  • ۹ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۴
  • حمید خسروانی

 

اُبژه : (Object) [فلسفه] ابژه در تعریف به معنی مفعول و شیئی است که فعل بر آن صورت می‌گیرد یا شناسایی می‌شود. بنا به همین مفهوم گاهی ابژه را «متعلقِ شناسایی» نیز ترجمه می‌کنند. ابژه هر آن چیزی است که حاصل ادراک است. بر اثر ادراک حصول معلوم می‌گردد و عینیت آن اعتبار می‌یابد. 

سوژه (subject): [فلسفه] این عبارت در مقابل ابژه قرار می‌گیرد و معنی لغوی آن «موضوع» است که گاه «فاعل شناسا» نیز ترجمه شده است. این واژه در قرون قبل مدرن به عنوان «موضوع ادراک» شناخته شده بود و در فلسفه مدرن، مفهوم آن عمدتاً با عنوان «کسی که فعل را مرتکب می‌شود» معرفی شد. در فلسفه اسلامی، سوژه و ابژه گاهی «دال و مدلول» نیز خوانده شده‌اند. 

به منظور درک بهتر این دو مفهوم اساسی باید فلسفه مدرن را جست‌وجو کرد.

عقل انسان از نظر دکارت قادر است به ماهیت همه موجودات پی برده و آنان را مورد شناسایی قرار دهد و در چنین حالتی، خرد انسان «فاعل شناسا» یا همان سوژه خوانده می‌شود و جهان پیرامون «شیء‌های مورد شناسایی» یا ابژه خوانده می‌شوند

البته این دو مفهوم در اواخر قرن هجدهم و توسط فلاسفه‌ای چون لاک و لایبنیتس متحمل بار معنایی جدید شدند و «کنش‌های فکری که قابل ادراک توسط چشم نیستند» هم به دایره ابژه‌ها اضافه شد و به عبارتی ابژه مفهوم «چیزی که درباره آن اندیشیده می‌شود» را پیدا کرد

سوبژکتیویسم (subjectivism): [فلسفه] سوبژکتیویسم یا اصالت سوژه که گاهی «ذهنیت گرایی» نیز ترجمه شده است را می‌توان طبق مفهوم رایج، اعتقاد به خصوصی بودن ذهن هر شخص دانست. به عبارت دیگر، هر فرد ذهنیات خاص خود را دارد که بر اساس علایق و سلایق وی بوده و همین مسئله وی را از سایر افراد متمایز می‌کند. هر شخص تجربیات ذهنی دارد که اساس همه قوانین و معیارهاست. سوبژکتیویسم تلاش دارد تا قواعدی را که به گونه‌ای مستقل از خواست فرد است، به شیوه‌ای ذهنی و مرتبط با فاعل شناسا (سوژه) تحلیل و توصیف کند. در این شیوه برداشت، همه احکام را نهایتاً به سلایق ذهنی افراد ربط می‌دهد. 

فیلسوفانی نظیر لاینیتس، اسپینوزا و دکارت را می‌توان سوبژکتیویست‌هایی دانست که با قائل شدن به اصالت فهم برای عقل ِ انسان با عنوان راسیونالیست یا عقلگرا نیز

 شناخته می‌شوند. 

اُبژکتیویسم (Objectivism):[فلسفه] رویکرد اصالت ابژه که گاهی در ترجمه فارسی «عینیت‌گرایی» نیز عنوان شده است، دقیقاً در نقطه مقابل اصالت سوژه قرار دارد. حامیان اصالت ابژه خلاف سوبژکتیویست‌ها که به ذهنیت اصالت می‌دهند به عینیت احکام و قواعد اعتقاد دارند و بر این باورند که مفاهیم بنیادین (اخلاقی، زیبایی شناختی و... ) که تعیین‌کننده ارزش‌ها و هنجارها هستند، وجود عینی و خارجی دارند و آنها را نمی‌توان صرفاً بر ساخته ذهنیات افراد دانست. 

به عبارت دیگر، این مفاهیم اموری هستند که می‌توان مستقل از عواطف، احساسات و سلایق درباره شان احکام صادر کرد و صدق و کذب آنها را نشان داد. متفکرانی چون «جان لاک» و «هیوم» را می‌توان فلاسفه معتقد به اصالت ابژه دانست که مبتنی بر عینیت‌گرایی، تجربه حسی را مقدم بر شناخت ذهنی دانسته و از این رو به آنان فلاسفه تجربه‌گرا (آمپریست) نیز اطلاق می‌شود. 

 

http://www.javanonline.ir/fa/news/890229

 

  • ۲ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۴۹
  • حمید خسروانی
خردخواهی و خودخوانی

دکتر حمید خسروانی دانش‌آموخته حقوق و فلسفه
آدرس وبسایت رسمی. از سال ۱۳۹۹ مطالب من در این وبسایت منتشر می‌شود:
https://hamidkhosravani.ir/

آخرین نظرات
نویسندگان