خردخواهی و خودخوانی

زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. سقراط

خردخواهی و خودخوانی

زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد. سقراط

سلام خوش آمدید

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

تفاوت مثال نقض و برهان خلف

یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ سوال هایی را مطرح کردند که بار گذشته در مورد آزمایش ذهنی بود و برای شما نشر دادم که شاید درخور افتد این بار هم سوالاتی را پرسیدند که باز شایسته دیدم که برای استفاده شما عزیزان انتشار بدهم. 

 

 (سلام ممنون از پاسخ خوب و روان شما 

متشکرم 
من سوالای زیادی برام پیش میاد مخصوصا الان که این مباحث مطالعه میکنم 
دو سوال دیگه برام پیش اومده 
۱) تفاوت مثال نقض و برهان خلف 
۲)تمثیل ارابه که تمثیلی از افلاطون هستش رو مطالعه کردم و میخواستم بپرسم آیا این تمثیل چطور میتونه یک استدلال باشه 
ممنون میشم کمکم کنید برای بیشتر دانستن)

 

سوال اولتان: ابتدا یک مثال میزنم بعد مشخص می کنم که ویژگی های برهان خلف چه هستند و فرق آن با مثال نقض چیست.

فرض کنید شما یک کارشناس آب و هوا هستید و به من می گویید

۱اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد آنگاه سیل جاری می شود.

۲و اگر سیل جاری شود آنگاه پل های قدیمی تخریب می شوند.

نتیجه آنکه: اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد آنگاه پل های قدیمی تخریب می شوند. (قیاس شکل اول ارسطویی)

حالا من یک شهروند هستم و با نتیجه ی استدلال شما مخالفم و حرفتان را قبول نمیکنم. شما برای اینکه ثابت کنید که حرفتان صحیح هست از برهان خلف استفاده می کنید و روش آن اینگونه است که به من میگویید که: اگر حرف من که کارشناس آب و هوا هستم اشتباه باشد باید نقیض نتیجه ام درست باشد. حالا نقیض نتیجه استدلال بالا این است که:  (اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد پل های قدیمی تخریب نمی شوند.) اما این نتیجه وقتی با یکی از مقدمه های استدلال بالا همراه می شود نتیجه ایی ظاهرالفاسد و ظاهرالباطل پدید میاورد. اینگونه که مقدمه یک را میاوریم و یک برهان از شکل سوم ارسطویی درست می کنیم:

۱اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد آنگاه سیل جاری میشود. (مقدمه یک استدلال که دو طرف قبول دارند.)

۲اگر باران ده روز پشت سر هم در این منطقه ببارد پل های قدیمی تخریب نمی شوند. (نقیض نتیجه که من به شما می گفتم درست است.)

نتیجه: اگر سیل جاری شود آنگاه پل های قدیمی تخریب نمی شوند. (در تضاد با مقدمه دوم استدلال بالا که هردو قبول داریم.)

همانطور که می بینید نتیجه با مقدمه دوم استدلال بالا که هردو طرف توافق داشتیم که درست است در تضاد است و چون به تضاد رسیدیم پس مقدمه دوم من شهروند یا همان نقیض نتیجه استدلال شما که من میگفتم درست است، فهمیدیم که اشتباه است. اینگونه نتیجه میگیریم که نتیجه استدلال شما یعنی کارشناس آب و هوا صحیح است.

 

پس مادر برهان خلف بالا سه کار کردیم:

۱.فرض می‌کنیم نتیجه آن استدلال نادرست باشد.

۲. فرض نادرست بودن استدلال، به یک تناقض یا نتیجه غیرممکن می‌رسیم.

۳. از تناقض نتیجه می‌گیریم که فرض نادرست بودن حکم، اشتباه بوده و حکم اثبات می‌شود.

اگر تا اینجای کار مشکلی داشتید بفرمایید تا پاسخ دهم.

شباهت این برهان با برهان مثال نقض این است که در هردو ما با رسیدن به یک تناقض، معرفت مییابیم و فرق آنها این است که در مثال نقض ما یک برهان می آوریم که نتیجه را باطل کنیم اما در برهان خلف برعکس است یعنی یک مثال نقض می آوریم که ثابت کنیم که نتیجه درست است.

اما در مورد سوال دومتان باید عرض کنم که این تمثیل یک مثالی برای روشن کردن استدلال و ایضاح مطلب بیان میشود و خودش به تنهایی یک استدلال کامل نیست.  

 

توضیح: حمید خسروانی

 
 

 

  • ۲ نظر
  • ۲۱ فروردين ۹۸ ، ۰۵:۱۷
  • حمید خسروانی
My Master Thesis subject is the substance from AL-Farabi view

 

 

substance from AL-Farabi view

Hi, everyone. Before I talk with you, I must say that my English language is weak. Know this point in every post that I will put on my blog. If you see every kind of Language mistake in my writing, I have, please tell me. Thanks.
My Master's Thesis is on the subject of substance but from farabi view. Till now, I understand that this philosopher is significantly Affected by Aristotle's organon, special in this subject. I mean that Aristotle in his organon has trends to quiddity till being. He diagnosed two substances: primary Substance and Secondary substance. The substance of the first is the same external being, for example, "this human" or "this pen," but the substance of the second is the conception of that external thing or is quiddity. But Aristotle, in the metaphysical back of his idea and says that substance is one, and it is an external thing.
Now mister farabi is significantly trends to the first Aristotle idea. He divides existence into the section: Bing and quiddity. Then he divides quiddity into a section: substance and attribute. This was the abstract of my research till now.
Now the question is, Why does farabi put substance Of divisions of quiddity not being?
It is very problematic. Be wait till the Next results and say your idea, please. Thanks.

 

 


Hamid khosravani

 

 

 

 

 

 

 

 

                                        

  • ۰ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۳۲
  • حمید خسروانی

یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ سوال خوبی درباره تفاوت آزمایش فکری و مثال نقض پرسیده بودند که لازم دیدم آن را برای مشاهده و استفاده شما عزیزان در اینجا نیز منتشر کنم.

سلام ممنون میشم اگه بگید تفاوت مثال نقض و آزمایش ذهنی چیست؟ اصلا شباهتی دارن یا کاملا دو چیز متفاوت هستند؟

ببینید بنده سعی میکنم با توضیح ساده و روان، آزمایش ذهنی را برای شما توضیح دهم و فرق آن با مثال نقض را بیان کنم آنگاه شما خود به خود پی به نسبت این دو عبارت می برید.

آزمایش فکری یا ذهنی (thought experiments) یک روش در علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی و در کل در همه علوم است. غالبا و در اکثر اوقات این روش به صورت یک داستان خیلی کوتاه بیان میشود و گوینده با طرح این داستان قصد دارد که یک مدعای فلسفی یا دلایل فلسفی را بی اعتبار و اشتباه جلوه دهد و یا خیر بلکه آن را قوی تر نشان دهد. به طور مثال (مثال خیلی سطحی و پیش پا افتاده از بنده است) شما به من می گویید که «هرکسی در هوای طوفانی و برف و بوران از جاده  زاغه ی شهر خرم آباد، در بهمن ماه رد شود حتما یا دچار سقوط در دره می شود و یا سنگلاخ از کوه ریزش میکند و بر روی خودروی او میریزد و جان او و سرنشینان در خطر می افتد.» سپس برای اینکه من ثابت کنم که سخن شما اشتباه است یک خاطره داستان از سال سفر خودم در بهمن ماه که از جاده زاغه رد شدده ام را برایتان تعریف میکنم و میگویم «اتفاقا من پارسال به همراه دوستم حتی با سرعت غیر مجاز از جاده زاغه خرم اباد رد می شدیم، برف هم به شدت میبارید و ما زنجیر چرخ هم نبسته بودیم حتی ده ها ماشین دیگر هم مشاهده کردیم که وضعشان مثل ما بود اما اصلا دچار سقوط از دره نشدیم و سنگلاخ هم از کوه نیامد.» بنده با این داستان سعی میکنم که سخن شما را ابطال کنم. اما در نظر داشته باشید که آزمایش فکری برخلاف مثال نقض یک داستان است حالا واقعی یا خیالی در حالی که مثال نقض لزوما داستان نیست بلکه فقط یک مثال است حتی در قالب یک جمله. هم چنین آزمایش فکری معمولا قدرت یک مقدمه استدلال را دارد نه یک استدلال کامل در حالی که مثال نقض قدرت یک استدلال کامل را دارد و شما با ذکر یک مثال نقض میتوانید ادعای طرف مقابل را باطل کنید. در مثال نقض همانگونه که از نامش پیداست ما برای رد و بطلان یک ادعا استفاده میکنیم اما در آزمایش فکری لزوما به این معنا نیست بلکه ممکن است برای تایید یک ادعا یا تئوری علمی از این روش یا داستان سرایی استفاده شود. 

                                                                          

یکی دیگر از ویژگی های آزمایش فکری این است که  داستان‌گویی باعث می‌شود تا درک برخی استدلالات پیچیده برای کسانی که فلسفه نخوانده‌اند میسر شود. در حالی که این ویژگی در مثال نقض نیست. در نهایت به نظر می رسد شباهت هایی بین مثالل نقض و آزمایش فکری وجود دارد اما باعث نمیشود که آن دو  را یکی دانست.

 

 

توضیح و مثال از حمید خسروانی

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۰۵:۱۴
  • حمید خسروانی

 

انسان کیست؟ آیا انسانی وجود دارد؟

 

- پیدا نکردم. آه­! یافت نمی­ شود.

- چرا؟

- گشتم، نبود، نگرد، نیست! انسان را می­ گویم. تمام کوچه­ پس­ کوچه­ ها را گشتم، به خدا سوگند که نبود.

البته من او را از زمان تولد تاکنون ندیده­ ام اما با صفاتی که برای او ذکر کرده­ اند، گشتم. حتی نشانی­ های او را گفتم. همه می­ گفتند چنین موجودی با این صفات تا کنون ندیده ایم.

آخر مگر می­ شود چنین چیزی؟ انسان! کسی ندیده باشد؟ البته تا دلت بخواهد انسان ارسطویی می ­دیدم و می ­­بینم. حتی آدرس­ها را از خود انسان­­های ارسطویی می ­­پرسیدم. حتی خود تو هم، حتی من هم انسان ارسطویی هستیم.

انسان ارسطویی چیست و کیست؟ چه می­­ دانم، می ­­گویند در یونان باستان کسی به نام ارسطو بوده که خیلی ادعا داشته که همه چیز را می­ داند، هرچند به نظرم دیوانه ­­ایی بوده که تا دلت بخواهد سنگ در دل چاه انداخته است و تا حالا هزاران عاقل تلاش کرده ­اند سنگ­ هایش را در بیاورند اما نتوانسته ­اند. برای خودش خوب دیوانه ­ایی بوده است! حالا بگذریم.

این آقا در تعریف مفهوم انسان گفته است: "حیوان به اضافه ناطق". خلاصه ­اش یعنی یک موجود یک سر و دوپایی که بلد است مثل طوطی سخن بگوید، برای خودش وسیله اختراع ­کند و خلاصه کار خودش را یک جورایی راه بی ­اندازد. البته ارسطو فراموش کرده این را اضافه کند که آنقدر سرگرم اسباب بازی ­های ابداع دست خودش می ­شود که آخر سر اسباب­ بازیی اختراع می­ کند که همان، خودش را می­ بلعد یا له می ­کند یا به فنا می ­دهد به هر طریقی که بشود. 

بله! اینگونه موجودی را اگر انسان بدانی تا دلت بخواهد دیده­ ام. اما عزیز دلم مسئله اینجاست که این تعریف انسان نیست که ارسطو­خان گفته است. این تعریف حیوان دوپای عاقل یا حیوان پیشرفته ­­ی کنجکاو است. نه اینکه زورش از سایر حیوانات بیشتر باشد؛ چون زور فیل یا شیر یا پلنگ از او بیشتر است، بلکه فقط زیرکی و رندیش از بقیه بیشتر است. بلد است که به طور مثال فضاپیما اختراع کند و به جای تخریب یک سیاره مثل زمین، برود ده ها سیاره دیگر را هم خراب کند. وقتی به این موجود ارسطویی فکر می ­کنم یاد کودکی خودم می ­افتم که از سر کنجکاوی و البته کمی حسادت و بدجنسی اسباب­ بازی ­های خواهرم را می ­­شکستم که هم او را از آن اسباب بازی محروم کنم و هم بفهمم که چه چیزی در درون آن شی هست. هرچند آخرش می­دیدم که هیچ چیزی نبود جز چند قطعه­ ی خشک پلاستیکی و در نهایت چیزی جز پشیمانی، تنهایی و کتک­های مادرم نصیبم نمی ­شد!

فرق دیگری که این موجود با سایر حیوانات دارد، این است که یک بازیی به نام ماسک ­بازی بلد است! بله ماسک­ بازی. یعنی مثلا برای اینکه فضای بیشتری بین سایر حیوانات پیدا کند و دایره ­ی تیله بازیش را روی کره زمین بیشتر کند، ماسک تظاهر بر صورت خود می­­ زند و خود را پیشرفت می ­­دهد به همین راحتی. یا یک ماسک خیلی قشنگی دارد که وقتی آن را بر صورتش می ­زند خود­به ­خود، دیگران شانه هایشان را زیر پای او قرار می­ دهند و او مثل آب خوردن از این شانه­ ها بالا می ­­رود و می ­­تواند منظره­­ های بیشتری ببیند.

                                                       

به هر حال قدرت عجیبی در ماسک ­سازی و ماسک ­زنی دارد. البته اگر این موجود حمل بر توهین نکند، یک ذره­ کوچولو حماقت و خل­ بازی هم دارد و آن این است که وسیله هایی به نام تلفن و کامپیوتر و اینترنت اختراع می­ کند که خودش را از تنهایی درآورد و جامعه را به هم نزدیک­تر کند، اما به­ جایش تنهایی خود را بیشتر کرده است. فاصله­ های زمینی و فیزیکی و افقی و سطحی را کم کرده، اما به جایش فاصله ­های آسمانی، متافیزیکی و عمودی و عمقی را از بین برده است.

ملاک خوبِ تربیت فرزند چنین موجودی این شده است که فرزندی قدرتمند در آینده از نظر علمی و مالی بسازد که بتواند هم­ نوعان بیشتری از خود را در زیر استثمار و سلطه­ بگیرد. پس ملاک موفقیت در میان این موجودات، استثمار و سلطه­ ی بیشتر است. هرچه قدرت سلطه و نفوذ بیشتر باشد موجود موفق تری خواهی بود. حالا با همه­ ی این تفاسیر و تفاصیل من در عجبم که ارسطو­خان یونانی ­نسب، دردش  به کله ­ی من، چگونه و با چه توجیهی انسان را اینگونه تعریف کرده است.

- عزیزم، ارسطو انسان را تعریف نکرده بلکه یک حیوان پیشرفته را تعریف کرده است.

حالا بگذارید کمی هم از انسان سخن بگوییم؛ همو که هرچه می­ گردیم پیدایش نمی کنیم. البته فقط ما نبوده ­ایم که گشته ­ایم، خیلی­ ها قبل ما هم گشته ­اند و پیدایش نکرده ­اند؛ مثلا "دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست/ گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما/ گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست."

                                                            

اما چه کنم دلم برای انسان تنگ شده است. کارهای زیادی با او دارم، سوال های زیادی دارم که تنها او جوابشان را می­ داند. هرچند الان در حال حاضر بعد از تلاش­ های بسیار و انتشار در روزنامه­ ها، به حرف شیخ رسیدم که آقاجان یافت نمی ­شود که نمی ­شود که نمی ­شود که نمی ­شود. البته قبل اینکه ببینیم این انسان کیست، این را اضافه کنم که تا دلت بخواهد شبه­ انسان دیده ­ام؛ کاریکاتورهای انسان؛ انسان ­نما­ها؛ نیمچه ­انسان ­های کال، انسانی که جنین بود اما خودش به دست خودش، خودش را سقط کرد و نگذاشت که بشود به انسان و در وسط  انسان شدن ماند و متوقف شد. پس او نیز امیدم را ناامیدکرد و رهایش کردم. "زین همرهان سست عناصر دلم گرفت..."

طبق یک قاعده­ ی عقلی و منطقی، قبل از جست و جوی چیزی یا اثبات وجود چیزی، باید ماهیت و چیستی او را شناخت و سپس دست به اثبات وجودش یا عدمش زد. مثلا تا ما ندانیم خداوند چه صفات و ویژ­گی­ هایی دارد اثبات وجود او سالبه به انتفاء موضوع است؛ یا در یک کیسه به دنبال غذایی به نام شپنکا گشتن قبل از دانستن ویژگی ­های آن امری بیهوده و احمقانه است.

پس قبل از پیدا کردن حضرت انسان، باید بدانیم چه صفاتی دارد بعد ببینیم هست یا نیست. طالبان و جویندگانی چون بنده در تاریخ کم نبوده ­اند که ویژگی­ هایی ذکر کرده­ اند. ملای بلخی در جایی گفته است: "شیر خدا و رستم دستانم آرزوست،" یا در جای دیگری گفته: "نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست." پس صفات انسان را باید در زیست و شخصیت کسانی  چون محمد(ص) و علی(ع) و اسطوره ­هایی چون رستم دستان جست­ وجو کرد.

در قرآن، خطاب به پیامبر اسلام گفته می ­شود: «وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»(۱) تو دارای اخلاق بزرگی هستی؛ تعریف افلاطون از اخلاق بزرگ را می­ پسندم که گفت کمال اخلاقی انسان وقتی است که دارای پنج ویژگی رفتاری باشد: (عقلانیت، عدالت، صداقت، عفت و شجاعت)؛ یا در آیه دیگری خدا به پیامبر می ­گوید: «پس به برکت رحمت الهى با آنان نرمخو و پرمهر شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعا از پیرامون تو پراکنده مى ‏شدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل ‏کنندگان را دوست مى دارد.» (۲) عدالت و سخاوت حضرت علی از ویژگی ­های برجسته اوست و آرزوی هر انسان آرمانی است. همچنین معرفت و علم او نسبت به راه­های اسمان که گفت «من راه های آسمان را از راه­ های زمین بهتر می ­شناسم.»(۳) از رستم نیز مبارزه با نفس و اخلاق پهلوانی زبان­زد است.

                                                        

با جمع این ویژگی­ ها و صفات،  قرن­ها به دنبال چنین انسانی بوده­ اند و مردمان کنونی و آینده نیز آرزوی دیدن چنین انسانی را در سر می­ پرورانند. اما هرچه گشتند و گشتیم نبود که نبود که نبود! کسی چه می­ داند، شاید مردمان برای آنکه دستشان به خرما نمی رسید و برای رهایی از یأس ناشی از این واقعیت که تنها هستند و چنین انسانی دیگر یافت نمی­ شود که تکیه بر او دهند، اسطوره ساختند و به امید پیدا کردنش به جنون رسیدند.

نمیدانم، من که گشتم نبود... اگر شما پیدا کردید مردمان را صدا کنید. البته چند ویژگی هم از من به یادگار داشته باشید: "او را اگر پیدا کردید بدانید به همه ­ی آدم­ها به یک چشم نگاه می ­کند؛ سایه مهرش شامل همه­ ی موجودات می ­شود؛ وعده دروغین نمی­دهد؛ بر سر تمام عهد­های خود می ­نشیند؛ هیچ­کاری نیست که از او برنیاید و هیچ سوالی نیست که بی­ پاسخی قانع کننده رها بگذارد."

دیروز که از پیدا کردن چنین انسانی عاجز شده بودم و هیچ شایسته­ ی درد و دلی پیدا نمی ­شد که سر بر سینه ­اش بگذارم و زار زار گریه کنم، تصمیم گرفتم که به گورستان بروم و با مردگان سخنی بگویم! گفتم شاید در میان این رفتگان کسی پیدا و دقایقی سنگ صبورم شود. همچنان که در کنار سنگ قبرها رد می­ شدم و نوشته­ های روی قبر­ها را می­ خواندم، ناگهان این نکته به ذهنم آمد که این­ ها نیز روزی مثل همین جماعتِ حاجب و ملول بوده­، مدتی زیست کرده و حالا نیز بدتر در خواب و حجاب فرو رفته ­اند. پس با که می خواهی سخن بگویی.

سر خود را کج کردم و به میان غریبستان تاریک زندگان برگشتم. چه روزگاری است که نه در شهر، نه در کوه، نه در جنگل، نه در بیابان و نه در گورستان انسانی پیدا نمی­ شود؟

انسانمان آرزوست...

 

نویسنده: حمید خسروانی

 

منابع:

۱. قرآن کریم سوره مبارکه قلم آیه۴

۲. قرآن کریم سوره مبارکه آل عمران ۱۵۹

۳. کشف الیقین56- نهج الحق، 240- نهج الحق، ص 346- نهج البلاغه، خطبه 189/5.

    مثنوی معنوی


 

  • ۲ نظر
  • ۰۲ فروردين ۹۸ ، ۰۴:۵۲
  • حمید خسروانی
خردخواهی و خودخوانی

دکتر حمید خسروانی دانش‌آموخته حقوق و فلسفه
آدرس وبسایت رسمی. از سال ۱۳۹۹ مطالب من در این وبسایت منتشر می‌شود:
https://hamidkhosravani.ir/

آخرین نظرات
نویسندگان